سلام صبح شمام بخیر...
_سلام صبح شمام بخیر...
میخواست از کنارم رد شه که صداش زدم
_ببخشید اقای پارک
برگشت سمتم
_شما به اقای کیم گفتین که من اینجام؟
دوباره لبخند زد
+شاید دهن لق باشم...ولی نه تا این حد... من نگفتم اما خوشحالم که فهمیده
و سرشو خم کردو رفت بیرون...پس احتمالا خودش فهمیده..سرمو تکون دادم..اخرش که میفهمید..نمیدونم الان چرا واسم مهمه که چطوری فهمیده...رفتم داخل...سریعرفتم سمت کلاس..امیدوارم دیر نکرده باشم...تقه ای به در زدم و رفتم داخل که دیدم هنوز هیچکی نیومده اصلا...پشت میزم نشستم و سرمو گذاشم رو میز..باید از دلش درمیاوردم؟ نه چرا ؟ مگه چی گفتم؟ولش کن اصلا...چرا کسی نمیاد دیگه اه...باصدای تقه در برگشتم عقب...یه دختره با تیپ رسمیو چندتا برگه تودستش وایساده بود دم در
+خانم لی؟
سرمو تکون دادم
_بلهخودمم
+دنبالم بیاید
_من کلاس دارم الان
+هنوز که شروع نشده...ساعت ۹وربع شروع میشه...
از جام پاشدم و راه افتادم دنبالش..امیدوارم امروز اتفاق عجیب غریبی نیفته...دیدم داره میره سمت اتاق ته...سرجام وایسادم...برگشت سمتم
+چرا نمیاید؟
_نمیخوام بیام
+اقای کیم کارمهمی داشتن باهاتون
به سقف نگاه کردم...پس امروزم قراره با دعوا و گریه بگذره...نفس عمیقی کشیدم و دنبالش راه افتادم...اگه چیزی بشه دیگه سرکار نمیام شرکت...دختره تقه ای به در زد و رفت داخل...منم اروم دنبالش رفتم تو...ته روی صندلیش نشسته بود و پشتش به ما بود
+اقای کیم خانم لی اینجان
بدون اینکه برگرده عقب دستشو بالا اورد
+برگه های روی میزو بده امضا کنه
دختره چندتا برگه از رو میز ورداشت و اومد سمتم...
+لطفا امضا کنید
برگه هارو از دستش گرفتم و نگاهی بهشون انداختم...یکیش سند ماشین بود..یکیش سند خونه
_من امضا نمیکنم
صندلیشوچرخوند...یهو چشام افتاد توچشاش...بطری ابجوشو گذاشت رو میز...کامل مست بود..اروم دستمو رو سینه م گذاشتم..احساس میکردم قلبم میخواد در بیاد...
+میتونی بری لانا
دختره بیرون رفت..هنوزم نگاهم روی کوچ ثابت مونده بود
میخواست از کنارم رد شه که صداش زدم
_ببخشید اقای پارک
برگشت سمتم
_شما به اقای کیم گفتین که من اینجام؟
دوباره لبخند زد
+شاید دهن لق باشم...ولی نه تا این حد... من نگفتم اما خوشحالم که فهمیده
و سرشو خم کردو رفت بیرون...پس احتمالا خودش فهمیده..سرمو تکون دادم..اخرش که میفهمید..نمیدونم الان چرا واسم مهمه که چطوری فهمیده...رفتم داخل...سریعرفتم سمت کلاس..امیدوارم دیر نکرده باشم...تقه ای به در زدم و رفتم داخل که دیدم هنوز هیچکی نیومده اصلا...پشت میزم نشستم و سرمو گذاشم رو میز..باید از دلش درمیاوردم؟ نه چرا ؟ مگه چی گفتم؟ولش کن اصلا...چرا کسی نمیاد دیگه اه...باصدای تقه در برگشتم عقب...یه دختره با تیپ رسمیو چندتا برگه تودستش وایساده بود دم در
+خانم لی؟
سرمو تکون دادم
_بلهخودمم
+دنبالم بیاید
_من کلاس دارم الان
+هنوز که شروع نشده...ساعت ۹وربع شروع میشه...
از جام پاشدم و راه افتادم دنبالش..امیدوارم امروز اتفاق عجیب غریبی نیفته...دیدم داره میره سمت اتاق ته...سرجام وایسادم...برگشت سمتم
+چرا نمیاید؟
_نمیخوام بیام
+اقای کیم کارمهمی داشتن باهاتون
به سقف نگاه کردم...پس امروزم قراره با دعوا و گریه بگذره...نفس عمیقی کشیدم و دنبالش راه افتادم...اگه چیزی بشه دیگه سرکار نمیام شرکت...دختره تقه ای به در زد و رفت داخل...منم اروم دنبالش رفتم تو...ته روی صندلیش نشسته بود و پشتش به ما بود
+اقای کیم خانم لی اینجان
بدون اینکه برگرده عقب دستشو بالا اورد
+برگه های روی میزو بده امضا کنه
دختره چندتا برگه از رو میز ورداشت و اومد سمتم...
+لطفا امضا کنید
برگه هارو از دستش گرفتم و نگاهی بهشون انداختم...یکیش سند ماشین بود..یکیش سند خونه
_من امضا نمیکنم
صندلیشوچرخوند...یهو چشام افتاد توچشاش...بطری ابجوشو گذاشت رو میز...کامل مست بود..اروم دستمو رو سینه م گذاشتم..احساس میکردم قلبم میخواد در بیاد...
+میتونی بری لانا
دختره بیرون رفت..هنوزم نگاهم روی کوچ ثابت مونده بود
۹.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.