چرا امضا نمیکنی؟
چرا امضا نمیکنی؟
_چون نمیخوام قبولکنم...
بلاخره دوسال زندگیتو حروم کردم مگه همیشه نمیگفتی؟...باید جبرانش کنم...
پوزخند زدم
_فکر میکنی بخاطرمشکلمالی گفتم ایندمو تباه کردی؟
از اینکه مثل همیشه باهاش رسمی حرف نزدم تعجب کرد و ابروشو داد بالا
پس دلیل اینکه میگفتی زندگیتو تباه کردم چیبود؟
_ باهام بدرفتاری نکردی..اما هیچوقت خواهشای منوندیدی..وقتی بهت گفتم بزار برم... هیچ توجهی نکردی...
از جاش پاشد و اروم اروم رفت سمت پنجره
نذاشتم بری چون....
بطری ابجوشو سر کشید
چون خودخواه بودم...
نتونستم پلک بزنم...چی؟
_چ...چه ربطی به خودخواه بودن داره؟
هیچوقت نتونستم اجازه بدم چیزایی که دوسدارم از دستم بره...
احساس میکردم قلبم نمیزنه...منظورش از این حرفاش چی بود؟بطری ابجوشو دستش گرفت واومد سمتم.. خیلی نزدیکم شده بود عقب عقب میرفتم اونم میومد... چسبیدم به دیوار..پاهام میلرزید...دستشو چسبوند به دیوار...دیگه نمیتونستم تکون بخورم...یه قلپ دیگه از ابجوش سرکشید...
_آ..آقای کیم..ب...بنظرم...حا..لتون خوب...نیست
صورتشو اورد نزدیکتر...نفساش به صورتم میخورد...احساس کردم میخوام از حال برم..اما چرا هیچکاری نمیکردم؟
+م...من حا..لم...خو..به...
بدون هیچ حرکتی سر جام مونده بودم
باصدای خیلی ارومی گفت:
+هیچ...وقت... دیگه...اینقد...ازم...دور..نشو
بغض کردم...
_من دیگه..باید...
یهو لباشو گذاشت رو لبام...احساس کردم کل بدنم بی حس شد.. اشکام سرازیر شدن روگونه هام...آره من دوسش داشتم...
عاشق یه ادمی شدم که مستی از سرش بپره ممکنه منو...این لحظه رو کلا یادش نیاد...
اروم دستشوتوی موهام کشید وخودشو ازم جدا کرد...
چشماش نیمه باز بود..اروم دستمو روی سینه ش گذاشتم ویکمهولش دادم عقب و دوییدم بیرون...
رائل خیلی از حد خودت رد شدی...(:
.............................
#نیم_پارت
#صدای_تو
#p22
_چون نمیخوام قبولکنم...
بلاخره دوسال زندگیتو حروم کردم مگه همیشه نمیگفتی؟...باید جبرانش کنم...
پوزخند زدم
_فکر میکنی بخاطرمشکلمالی گفتم ایندمو تباه کردی؟
از اینکه مثل همیشه باهاش رسمی حرف نزدم تعجب کرد و ابروشو داد بالا
پس دلیل اینکه میگفتی زندگیتو تباه کردم چیبود؟
_ باهام بدرفتاری نکردی..اما هیچوقت خواهشای منوندیدی..وقتی بهت گفتم بزار برم... هیچ توجهی نکردی...
از جاش پاشد و اروم اروم رفت سمت پنجره
نذاشتم بری چون....
بطری ابجوشو سر کشید
چون خودخواه بودم...
نتونستم پلک بزنم...چی؟
_چ...چه ربطی به خودخواه بودن داره؟
هیچوقت نتونستم اجازه بدم چیزایی که دوسدارم از دستم بره...
احساس میکردم قلبم نمیزنه...منظورش از این حرفاش چی بود؟بطری ابجوشو دستش گرفت واومد سمتم.. خیلی نزدیکم شده بود عقب عقب میرفتم اونم میومد... چسبیدم به دیوار..پاهام میلرزید...دستشو چسبوند به دیوار...دیگه نمیتونستم تکون بخورم...یه قلپ دیگه از ابجوش سرکشید...
_آ..آقای کیم..ب...بنظرم...حا..لتون خوب...نیست
صورتشو اورد نزدیکتر...نفساش به صورتم میخورد...احساس کردم میخوام از حال برم..اما چرا هیچکاری نمیکردم؟
+م...من حا..لم...خو..به...
بدون هیچ حرکتی سر جام مونده بودم
باصدای خیلی ارومی گفت:
+هیچ...وقت... دیگه...اینقد...ازم...دور..نشو
بغض کردم...
_من دیگه..باید...
یهو لباشو گذاشت رو لبام...احساس کردم کل بدنم بی حس شد.. اشکام سرازیر شدن روگونه هام...آره من دوسش داشتم...
عاشق یه ادمی شدم که مستی از سرش بپره ممکنه منو...این لحظه رو کلا یادش نیاد...
اروم دستشوتوی موهام کشید وخودشو ازم جدا کرد...
چشماش نیمه باز بود..اروم دستمو روی سینه ش گذاشتم ویکمهولش دادم عقب و دوییدم بیرون...
رائل خیلی از حد خودت رد شدی...(:
.............................
#نیم_پارت
#صدای_تو
#p22
۱۱.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.