خان زاده پارت94
#خان_زاده #پارت94
* * * *
_کمتر آبغوره بگیر دیگه ریدی به اعصابم!
با بغض گفتم
_آخه نشنیدی دم رفتن چه حرفایی بارم کردن؟
_هر کی هر زری زد تو باید گند بزنی به اعصاب من؟دو ساعت تو جاده ایم فقط صدای فین فین تو میاد. تمومش کن دیگه!
_خسته شدم اهورا... از اینکه همه طوری باهام رفتار میکنن انگار تو رو از چنگ مهتاب گرفتم خستم... از اینکه بهم میگن اجاق کور خستم. از اینکه تو رو با کسی قسمت کنم خستم. تو نمیفهمی چه حسی داشتم وقتی مهتاب از بغلت نمیومد بیرون.من نمیخوام شوهرم دو تا زن داشته باشه... یا منو طلاق بده یا...
با تو دهنی محکمی ساکتم کرد و داد زد
_یه بار دیگه حرف طلاق و بیاری وسط بدتر میزنم بهت گفتم منم اون دختره رو نمیخوام. گفتم به خاطر...
وسط حرفش پریدم
_آره به خاطر پول... می ارزه جناب خان زاده؟ثروت اربابت می ارزه؟بهت گفتم بی پولم باشی من پات میمونم اما این مدلی تو نمیخوام.
با طعنه گفت
_مگه دهن توعه که بخای یا نخای؟
_من آدم نیستم نه؟
بی پروا گفت
_نه نیستی...موندم توی اون روستا کی زبونش انقدر درازه که تو ازش یاد گرفته باشی؟
با ناباوری گفتم
_یعنی چون توی روستا بزرگ شدم باید خفه خون بگیرم و چیزی نگم؟باشه نمیگم تو بگو فقط یه کلمه بگو... چرا ولم نمیکنی؟چرا طلاقم نمیدی؟چرا قصد داری شکنجم کنی؟حالا که بچتم توی راهه.مامانتم که مهتاب و دوست داره همه چیزت اوکیه من چرا باید محکوم به این زندگی باشم؟
صبرش سر اومد. پاشو محکم روی ترمز گذاشت و ماشین و کنار جاده نگه داشت.
🍁 🍁 🍁 🍁
* * * *
_کمتر آبغوره بگیر دیگه ریدی به اعصابم!
با بغض گفتم
_آخه نشنیدی دم رفتن چه حرفایی بارم کردن؟
_هر کی هر زری زد تو باید گند بزنی به اعصاب من؟دو ساعت تو جاده ایم فقط صدای فین فین تو میاد. تمومش کن دیگه!
_خسته شدم اهورا... از اینکه همه طوری باهام رفتار میکنن انگار تو رو از چنگ مهتاب گرفتم خستم... از اینکه بهم میگن اجاق کور خستم. از اینکه تو رو با کسی قسمت کنم خستم. تو نمیفهمی چه حسی داشتم وقتی مهتاب از بغلت نمیومد بیرون.من نمیخوام شوهرم دو تا زن داشته باشه... یا منو طلاق بده یا...
با تو دهنی محکمی ساکتم کرد و داد زد
_یه بار دیگه حرف طلاق و بیاری وسط بدتر میزنم بهت گفتم منم اون دختره رو نمیخوام. گفتم به خاطر...
وسط حرفش پریدم
_آره به خاطر پول... می ارزه جناب خان زاده؟ثروت اربابت می ارزه؟بهت گفتم بی پولم باشی من پات میمونم اما این مدلی تو نمیخوام.
با طعنه گفت
_مگه دهن توعه که بخای یا نخای؟
_من آدم نیستم نه؟
بی پروا گفت
_نه نیستی...موندم توی اون روستا کی زبونش انقدر درازه که تو ازش یاد گرفته باشی؟
با ناباوری گفتم
_یعنی چون توی روستا بزرگ شدم باید خفه خون بگیرم و چیزی نگم؟باشه نمیگم تو بگو فقط یه کلمه بگو... چرا ولم نمیکنی؟چرا طلاقم نمیدی؟چرا قصد داری شکنجم کنی؟حالا که بچتم توی راهه.مامانتم که مهتاب و دوست داره همه چیزت اوکیه من چرا باید محکوم به این زندگی باشم؟
صبرش سر اومد. پاشو محکم روی ترمز گذاشت و ماشین و کنار جاده نگه داشت.
🍁 🍁 🍁 🍁
۷.۷k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.