خان زاده پارت93
#خان_زاده #پارت93
کنارش نشستم که چشماش نیمه باز شد و گرفته گفت
_اگه میخوای غر بزنی اصلا حوصله ندارم.
دستشو گرفتم.سرمو نزدیک گوشش بردم و گفتم
_میخوام آرومت کنم.
چشمای قرمزشو به صورتم انداخت و گفت
_میفهمی چند شبه آوارم کردی؟با یه شب جبران نمیشه.
ریز خندیدم که گفت
_بدون اینکه جم بخوری تا صبح تو بغلمی!دلم موهاتو میخواد
دستمو روی سینش گذاشتم و گفتم
_چشم... آقامون.
لبخند کوتاهی زد و گفت
_لوس...
چشماشو بست و با خستگی گفت
_کی پاشه تا اتاق بره.
بلند شدم و دستشو کشیدم و گفتم
_پاشو تنبل خان دو قدم راهه!
بلند شد و دنبالم به سمت اتاق اومد.درو بستم و این سری قفلش کردم.
به سمت کمد رفت و جا رو پهن کرد و خودشم ولو شد روی تشک و دستشو باز کرد.
شالمو از سرم کشیدم،موهامو باز کردم و توی بغلش فرو رفتم.
سرشو توی موهام فرو برد و نفس عمیقی کشید و کشدار گفت
_چرا انقدر بوی موهاتو دوست دارم؟
با شیطنت گفتم
_فقط بوی موهامو...
دستش و زیر تنش زد و نیم خیز شد.
نگاهش و به صورتم دوخت و گفت
_لبات...لباتم دوست دارم.
خندیدم که نگاهش روی لبم قفل شد.
خواست سرشو جلو بیاره که مانع شدم و گفتم
_مگه خوابت نمیومد؟
تنشو روی تنم انداخت و گفت
_پروندیش!
چشمام گرد و شد و گفتم
_نه...اهورا نمیشه...میفهمن من خجالت میکشم.
سرشو بین گردنم برد و گفت
_چیو میفهمن؟
_همین و دیگه...
باز بدجنسی گفت
_همین چیه؟
با خنده ی کلافه ای گفتم
_اذیت نکن دیگه!
دستش به سمت پیرهنم رفت و گفت
_واسه من مهم نی که بقیه بفهمن با زنم س*ک*س داشتم واسه تو هم مهم نباشه!
دیگه مهلت اعتراض بهم نداد و مثل همیشه با خودخواهی حرفشو به کرسی نشوند.
🍁 🍁 🍁
کنارش نشستم که چشماش نیمه باز شد و گرفته گفت
_اگه میخوای غر بزنی اصلا حوصله ندارم.
دستشو گرفتم.سرمو نزدیک گوشش بردم و گفتم
_میخوام آرومت کنم.
چشمای قرمزشو به صورتم انداخت و گفت
_میفهمی چند شبه آوارم کردی؟با یه شب جبران نمیشه.
ریز خندیدم که گفت
_بدون اینکه جم بخوری تا صبح تو بغلمی!دلم موهاتو میخواد
دستمو روی سینش گذاشتم و گفتم
_چشم... آقامون.
لبخند کوتاهی زد و گفت
_لوس...
چشماشو بست و با خستگی گفت
_کی پاشه تا اتاق بره.
بلند شدم و دستشو کشیدم و گفتم
_پاشو تنبل خان دو قدم راهه!
بلند شد و دنبالم به سمت اتاق اومد.درو بستم و این سری قفلش کردم.
به سمت کمد رفت و جا رو پهن کرد و خودشم ولو شد روی تشک و دستشو باز کرد.
شالمو از سرم کشیدم،موهامو باز کردم و توی بغلش فرو رفتم.
سرشو توی موهام فرو برد و نفس عمیقی کشید و کشدار گفت
_چرا انقدر بوی موهاتو دوست دارم؟
با شیطنت گفتم
_فقط بوی موهامو...
دستش و زیر تنش زد و نیم خیز شد.
نگاهش و به صورتم دوخت و گفت
_لبات...لباتم دوست دارم.
خندیدم که نگاهش روی لبم قفل شد.
خواست سرشو جلو بیاره که مانع شدم و گفتم
_مگه خوابت نمیومد؟
تنشو روی تنم انداخت و گفت
_پروندیش!
چشمام گرد و شد و گفتم
_نه...اهورا نمیشه...میفهمن من خجالت میکشم.
سرشو بین گردنم برد و گفت
_چیو میفهمن؟
_همین و دیگه...
باز بدجنسی گفت
_همین چیه؟
با خنده ی کلافه ای گفتم
_اذیت نکن دیگه!
دستش به سمت پیرهنم رفت و گفت
_واسه من مهم نی که بقیه بفهمن با زنم س*ک*س داشتم واسه تو هم مهم نباشه!
دیگه مهلت اعتراض بهم نداد و مثل همیشه با خودخواهی حرفشو به کرسی نشوند.
🍁 🍁 🍁
۱۱.۴k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.