《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 75
جیمین وقتی جوابی ازش نشنید و با عصبانیت به جی یون و بعد به ات نگاه کرد و از کافه خارج شد ات با برداشتن کیفش دنبال جیمین زود از کافه خارج شد و دست جیمین رو گرفت
ات : اینجوری که فکر میکنی نیست به حرفام گوش کن
جیمین با عصبانیت دست ات رو پس زد و بد داد گفت
جیمین : به چی گوش بده تو با خواسته خودت باهاش قرار گذاشتی و بهم میگی هیچی اونجوری که فکر میکنم نیست
ات : جیمین آروم باش همه دارن نگاهمون میکنن بریم خونه همیچی رو بهت توضیح میدم
جیمین انگار یکم آروم شده بود آروم ولی خیلی سرد گفت
جیمین : نمیدونم الان خیلی اعصابم خورده باید یکم آروم بشم
تو برو خونه
بدون حرفه دیگه به سمت ماشینش رفت و سواره شد ات چند دفه بلند اسمش رو صدا کرد
ات : جیمین......جیمین.....بازم به حرفام گوش ندادی
اما جیمین بدون اینکه به حرفای ات توجه کنی حرکت کرد ات سوار تاکسي شد و به سمت خونهاش حرکت کرد
ات.......
وقتی رسیدم تقریبا شب بود وارد خونه شدم و با خستگی تمام به سمت اتاقم رفتم که همون لحضه مادر جیمین اومد
م/جیمین : کجا رفته بودی نمیتونی وقتی عروس این خانوادهای هر هر*زه گی بخواهی انجام بدی
ات : شما چیداری میگین
م/جیمین:میدونم الان کجا بودی خوبه پسرمم فهمید که تو کی هستی وسایلتو جم کن جیمین با دستای خودش تور میندازه بیرون
بغض بدی گلوش رو چنگ می زد اما سعی کرد پنهونش کنه و به سمت مادر جیمین رفت و جلوش وایستاد
ات : میدونم با کیونگ نقشه کشیدین مارو از هم جدا کنین ولی هیچ وقت این اتفاق نمیوفته من اجازه نمیدم
م/جیمین : دوختره گستاخ میدونی اگه جیمین بفهمه با من این جوری حرف زدی چیکار میکنه اما اشکالی هم نداره اینجوری کار من راحت تر
الانم زود باش باید شام درست کنی
مادر جیمین از اتاق خارج شد ات رو تخت نشست بغضی که سعی در پنهون کردنش داشت شکست و اشک هاش روی گونه اش رو خیس کرد
ات .....
چرا نمیتونم خوشحال باشم همین که فکر میکنم دیگه هیچ مشکلی نیست و با جیمین خوشحالم همه چی خراب پیشه
اما نمیتونم تسلیم بشم من تازه خوشبختی رو پيدا کردم اونم کنار جیمین اجازه نمیدم اینبار کسی خرابش کنه اشکام رو پاک کردن و به آشپز خونه رفتم و مشغوله درست کردن شام شدم
بعد از درست کردن شام میز رو چیدم اما خبری از جیمین نبود
بعد از خوردن شام میز رو جم کردم و درحال سشتن ظرفا بودم که خانم لی گفت
ادامه دارد؟؟؟؟
https://wisgoon.com/f_m_2011
پارت 75
جیمین وقتی جوابی ازش نشنید و با عصبانیت به جی یون و بعد به ات نگاه کرد و از کافه خارج شد ات با برداشتن کیفش دنبال جیمین زود از کافه خارج شد و دست جیمین رو گرفت
ات : اینجوری که فکر میکنی نیست به حرفام گوش کن
جیمین با عصبانیت دست ات رو پس زد و بد داد گفت
جیمین : به چی گوش بده تو با خواسته خودت باهاش قرار گذاشتی و بهم میگی هیچی اونجوری که فکر میکنم نیست
ات : جیمین آروم باش همه دارن نگاهمون میکنن بریم خونه همیچی رو بهت توضیح میدم
جیمین انگار یکم آروم شده بود آروم ولی خیلی سرد گفت
جیمین : نمیدونم الان خیلی اعصابم خورده باید یکم آروم بشم
تو برو خونه
بدون حرفه دیگه به سمت ماشینش رفت و سواره شد ات چند دفه بلند اسمش رو صدا کرد
ات : جیمین......جیمین.....بازم به حرفام گوش ندادی
اما جیمین بدون اینکه به حرفای ات توجه کنی حرکت کرد ات سوار تاکسي شد و به سمت خونهاش حرکت کرد
ات.......
وقتی رسیدم تقریبا شب بود وارد خونه شدم و با خستگی تمام به سمت اتاقم رفتم که همون لحضه مادر جیمین اومد
م/جیمین : کجا رفته بودی نمیتونی وقتی عروس این خانوادهای هر هر*زه گی بخواهی انجام بدی
ات : شما چیداری میگین
م/جیمین:میدونم الان کجا بودی خوبه پسرمم فهمید که تو کی هستی وسایلتو جم کن جیمین با دستای خودش تور میندازه بیرون
بغض بدی گلوش رو چنگ می زد اما سعی کرد پنهونش کنه و به سمت مادر جیمین رفت و جلوش وایستاد
ات : میدونم با کیونگ نقشه کشیدین مارو از هم جدا کنین ولی هیچ وقت این اتفاق نمیوفته من اجازه نمیدم
م/جیمین : دوختره گستاخ میدونی اگه جیمین بفهمه با من این جوری حرف زدی چیکار میکنه اما اشکالی هم نداره اینجوری کار من راحت تر
الانم زود باش باید شام درست کنی
مادر جیمین از اتاق خارج شد ات رو تخت نشست بغضی که سعی در پنهون کردنش داشت شکست و اشک هاش روی گونه اش رو خیس کرد
ات .....
چرا نمیتونم خوشحال باشم همین که فکر میکنم دیگه هیچ مشکلی نیست و با جیمین خوشحالم همه چی خراب پیشه
اما نمیتونم تسلیم بشم من تازه خوشبختی رو پيدا کردم اونم کنار جیمین اجازه نمیدم اینبار کسی خرابش کنه اشکام رو پاک کردن و به آشپز خونه رفتم و مشغوله درست کردن شام شدم
بعد از درست کردن شام میز رو چیدم اما خبری از جیمین نبود
بعد از خوردن شام میز رو جم کردم و درحال سشتن ظرفا بودم که خانم لی گفت
ادامه دارد؟؟؟؟
https://wisgoon.com/f_m_2011
۶۵۹
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.