فیک جداناپذیر پارت ۱۲۰
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۰
از زبان چونگ هی
منم همراه پرستارا پشت سر تختی که جونگ کوک روش بیهوش بود میرفتم تا اینکه مجبور شدم یه جا توقف کنم اونم پشت در اتاق عمل هیچ جوره بهم اجازه ی ورود به اتاقو نمی دادن
مجبورم شدم بیرون از در منتظر بمونم هربار پرستارا با شتاب و عجله با دم و دستگاه میرفتن تو اتاقو و برمیگشتن و دوباره با یه سری خرت و پرت دیگه میرفتن
از شدت نگرانی و اضطرارب پشت سرمو به دیوار آروم می کوبیدم
زیر لب گفتم: زودباش جونگ کوک تو می تونی از پسش بر بیای عجله کن پسر آخرش نباید اینطوری تموم شه (ظاهراً بیشتر داشتم به خودم امیدواری و دلخوشی میدادم که یکم حالم بهتر شه
رو زانو هام افتادم و کامل نشستم رو زمین جونگ کوک برای من مثل یه برادر کوچک تره کسی که وقتی بچه بودیم با هم دعوا می کردیم گاهی به خون و یقه کشی میرسیدیم اما با این وجود همیشه کنار هم موندیم
از اون سر سالن سونگمین رو دیدم که سریع خودشو بهم رسوند
سونگمین: جونگ کوک کجاست؟ حالش چطوره؟
به اتاق بالای سرم نگاه کردم و با جونی که برام باقی نمونده بود گفتم: امید وارم به ات نگفته باشی کسی که داخل این اتاق زیر تیغ جراحی و یه عالمه دستگاهه داره آخرین نفساشو میکشه
سونگمین سریع با شتاب درو کوبید به هم و رفت تو اتاق اما بیرونش کردن
سونگمین: دارین چیکار میکنین منم یه متخصصم باید اونجا باشم
پرستار: به هیچ وجه نمیشه کس دیگه وارد اتاق شه حالا هر کسی هم که می خواین باشین لطفاً بیرون منتظر باشین ممکنه بیمارو از دست بدیم و...
تو همین حین یدفه صدای رو مخ دستگاه مانیتورینگ رو شنیدم که روی یه تم مزخرف ایستاد چشمام چهارتا شد روحم از بدنم خارج شد پرستار سریع رفت داخل
این صدا فقط یه معنی رو داشت اونم اینکه... نه جونگ کوک تو نباید این کارو با ما بکنی لعنتی حق نداری اینطوری سرتو بندازی پایین و بری......
از زبان چونگ هی
منم همراه پرستارا پشت سر تختی که جونگ کوک روش بیهوش بود میرفتم تا اینکه مجبور شدم یه جا توقف کنم اونم پشت در اتاق عمل هیچ جوره بهم اجازه ی ورود به اتاقو نمی دادن
مجبورم شدم بیرون از در منتظر بمونم هربار پرستارا با شتاب و عجله با دم و دستگاه میرفتن تو اتاقو و برمیگشتن و دوباره با یه سری خرت و پرت دیگه میرفتن
از شدت نگرانی و اضطرارب پشت سرمو به دیوار آروم می کوبیدم
زیر لب گفتم: زودباش جونگ کوک تو می تونی از پسش بر بیای عجله کن پسر آخرش نباید اینطوری تموم شه (ظاهراً بیشتر داشتم به خودم امیدواری و دلخوشی میدادم که یکم حالم بهتر شه
رو زانو هام افتادم و کامل نشستم رو زمین جونگ کوک برای من مثل یه برادر کوچک تره کسی که وقتی بچه بودیم با هم دعوا می کردیم گاهی به خون و یقه کشی میرسیدیم اما با این وجود همیشه کنار هم موندیم
از اون سر سالن سونگمین رو دیدم که سریع خودشو بهم رسوند
سونگمین: جونگ کوک کجاست؟ حالش چطوره؟
به اتاق بالای سرم نگاه کردم و با جونی که برام باقی نمونده بود گفتم: امید وارم به ات نگفته باشی کسی که داخل این اتاق زیر تیغ جراحی و یه عالمه دستگاهه داره آخرین نفساشو میکشه
سونگمین سریع با شتاب درو کوبید به هم و رفت تو اتاق اما بیرونش کردن
سونگمین: دارین چیکار میکنین منم یه متخصصم باید اونجا باشم
پرستار: به هیچ وجه نمیشه کس دیگه وارد اتاق شه حالا هر کسی هم که می خواین باشین لطفاً بیرون منتظر باشین ممکنه بیمارو از دست بدیم و...
تو همین حین یدفه صدای رو مخ دستگاه مانیتورینگ رو شنیدم که روی یه تم مزخرف ایستاد چشمام چهارتا شد روحم از بدنم خارج شد پرستار سریع رفت داخل
این صدا فقط یه معنی رو داشت اونم اینکه... نه جونگ کوک تو نباید این کارو با ما بکنی لعنتی حق نداری اینطوری سرتو بندازی پایین و بری......
۲۹.۴k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.