فیک جداناپذیر پارت ۱۲۲
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۲
از زبان ات
روحم هرجایی بود اما ذهنم فقط پیش جونگ کوک
همش فقط یه چیزی رو میگفتم: بزار فقط جونگ کوک زنده بمونه
صدای یه نفر به گوشم می رسید با وجود اینکه نمی دونم الان روحی در جسمم دارم یا نه اما همش فقط یه چیزی رو گوشم می خوند: ات بیدار شو این فقط یه خواب بد
سعی کردم خودمو برگردونم اما انگار یه چیزی منو داشت با خودش میکشوند میبرد سمت تاریکی
برای مقابله باهاش جنگیدم اما فقط بخاطر یه نفر اونم اینکه نباید تنهاش بزارم
بخاطر همین روحمو ازش پس گرفتم و از تاریکی چشم رو به دنیا باز کردم
سونگمین رو بالا سرم دیدم که داشت اسممو صدا می زد
چشمام هنوز عادت نکرده بودن هنوز تار می دیدم گوشام صداشو گنگ میشنیدن اما کم کم داشتم بر می گشتم
سونگمین: زودباش زیبای خفته تا کی می خوای همینجوری بخوابی! برات خبرای خوب دارم پس زود بیدار شو تا برات بگم
ات: سونگمین...
سونگمین: موقعی که شما خواب بودین عشقتون جونگ کوک بهوش اومدن
با جمله ی آخرش انگار برق بهم وصل کرده بودن سریع تر جام بلند شدم با وجود اینکه هنوز سرم گیج می رفت
ات: چی؟ جونگ کوک الان حالش خوبه؟ می خوام ببینمش همین الان خواهش میکنم سونگمین تو بهم قول دادی که منو میبری پیشش
سونگمین: آروم باش دختر اولن بهت بگم که هنوز کامل حالش خوب نشده و دومن...
ات: سونگمین الان وقتش نیست می خوام جونگ کوک رو ببینم
سونگمین نفس کلافه ای بیرون داد و گفت: خیله خب پاشو بریم
تا قبل از اینکه اون از خونه بزنه بیرون من سریع رفتم سوار ماشین شدم
سونگمین: آرومباش بابا یه وقت کار دست خودت میدی
ات: سونگمین خواهش می کنم زود بیا بریم
کلافه ای اومد سوار ماشین شد و راه افتادیم سمت بیمارستان
ات: میشه سریع تر بری؟
سونگمین: ات یکم به خودت بیا نگران نباش الان میرسیم
ماشین رو دم در ورودی بیمارستان توقف کرد سریع از ماشین پیاده شدم و بخش ها رو همینجوری مثل دیوونه ها میگشتم سردگم بودم تا فهمیدم احتمالا بردنش بخش های ویژه پس سریع رفتم اونجا
از زبان ات
روحم هرجایی بود اما ذهنم فقط پیش جونگ کوک
همش فقط یه چیزی رو میگفتم: بزار فقط جونگ کوک زنده بمونه
صدای یه نفر به گوشم می رسید با وجود اینکه نمی دونم الان روحی در جسمم دارم یا نه اما همش فقط یه چیزی رو گوشم می خوند: ات بیدار شو این فقط یه خواب بد
سعی کردم خودمو برگردونم اما انگار یه چیزی منو داشت با خودش میکشوند میبرد سمت تاریکی
برای مقابله باهاش جنگیدم اما فقط بخاطر یه نفر اونم اینکه نباید تنهاش بزارم
بخاطر همین روحمو ازش پس گرفتم و از تاریکی چشم رو به دنیا باز کردم
سونگمین رو بالا سرم دیدم که داشت اسممو صدا می زد
چشمام هنوز عادت نکرده بودن هنوز تار می دیدم گوشام صداشو گنگ میشنیدن اما کم کم داشتم بر می گشتم
سونگمین: زودباش زیبای خفته تا کی می خوای همینجوری بخوابی! برات خبرای خوب دارم پس زود بیدار شو تا برات بگم
ات: سونگمین...
سونگمین: موقعی که شما خواب بودین عشقتون جونگ کوک بهوش اومدن
با جمله ی آخرش انگار برق بهم وصل کرده بودن سریع تر جام بلند شدم با وجود اینکه هنوز سرم گیج می رفت
ات: چی؟ جونگ کوک الان حالش خوبه؟ می خوام ببینمش همین الان خواهش میکنم سونگمین تو بهم قول دادی که منو میبری پیشش
سونگمین: آروم باش دختر اولن بهت بگم که هنوز کامل حالش خوب نشده و دومن...
ات: سونگمین الان وقتش نیست می خوام جونگ کوک رو ببینم
سونگمین نفس کلافه ای بیرون داد و گفت: خیله خب پاشو بریم
تا قبل از اینکه اون از خونه بزنه بیرون من سریع رفتم سوار ماشین شدم
سونگمین: آرومباش بابا یه وقت کار دست خودت میدی
ات: سونگمین خواهش می کنم زود بیا بریم
کلافه ای اومد سوار ماشین شد و راه افتادیم سمت بیمارستان
ات: میشه سریع تر بری؟
سونگمین: ات یکم به خودت بیا نگران نباش الان میرسیم
ماشین رو دم در ورودی بیمارستان توقف کرد سریع از ماشین پیاده شدم و بخش ها رو همینجوری مثل دیوونه ها میگشتم سردگم بودم تا فهمیدم احتمالا بردنش بخش های ویژه پس سریع رفتم اونجا
۳۰.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.