رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۰۳
پارت جذاب😍
خاله: خب دیگه ماهور مادرزنت دوست داره ناهارو بامن میخورید!
منوماهور به هم نگاهی کردیموقبل از اینکه بخاد چیزی بگه خالش گفت جای هیچ اعتراضی نیست!بعدصدسال یبارم ناهاروبخور بامن!
سوار ماشین ماهور شدیم خالشم بزور منوفرساد جلو گف پیش شوهرت بشین!
چق خندم گرفته بود ماهورم عصبی!
رسیدیم رستوران جای کوچیک و باحالی بود...
سرمیز کلی سوال پیچمون کرد
خاله: خب چجوری اشنا شدین؟!
ماهور ک باقیافه برزخیش روزه سکوت گرفته بود من جواب دادم
_من تو دانشگاهی که رئیسش بابای سامیه درس میخونم باملیساعم دوست بودم اینجوری اشناشدیم!
ماهور دستمومحکم فشار داد ک لبخندزورکی براش زدم
خاله: خب امیدوارم زودتر به نتیجه درمورد ازدواج برسید! منکه فردا بلیط دارم برمیگردم المان!
ماهوراروم خداروشکری گفت ک فق من شنیدم ازخنده غذاپرید توگلوم ماهورم نوشابه رو جوری ب خوردم داد ک گفتم الانه بالامیارم!
بعدناهاربزور بردیمش خونه ش همزمان یه پسر اومد باهاش حرف زد وا این پسره چقد شبیه ماهوره! ب ماهور مگا کردم ! خندیدم _ماماناتون شبیه ن ولی مامانت توعکس خوشگل تره! اما پسره م خوشتیپه ها!
+میخایش براتو!
_خداببخشه به خانوادش! ماچشمودل سیریم چیکاربه پسرخاله نامزدمون داریم! هردومون زدیم زیرخنده
رفتیم خونه همش میخندیدم عجب روزی شدماهور رف تواتاقش دوساعت بعدرفتم بگم بعدا بریم سینما! پبدون در زدن دراتاقوبازکردم تادهنموبازکردم چیزی بگم دیدم خوابش برده...!
اروم رفتم سمتشو پتورو کشیدم روش.
جلو تی وی لم دادم هی کانالارو بالا پایین میکردم حوصله م سر رف یه اهنگ گذاشتم و چشامو بستم...
ماهور
به محض اینکه چشاموباز کردم گوشیمو نگا کردم ساعت 20 چقد خابیدم!
رفتم پایین دیدم ترانه رو مبل خوابش برده کنارش نشستم ونگاش کردم اونقدام غیرقابل تحمل نیست!
صدای زنگ گوشیش بیدارش کرد کنجکاومیخواستم بدونم کیه!
ترانه
به گوشی نگاهی انداختموخاموشش کردم!
+اوه کی بود؟! _پادینا،مهم نیست!
سری تکون داد باتاریکی خونه پرسیدم
_ساعت چنده؟!
+20:10
_پاشو! یه ابی به سروصورتت بزن شما بیرون بعدشم شهربازی! خودت قبول کردی اخر هفته رو بامن بدبگذرونی!
ساعت نه ی پیتزازدیمو دهو نیم راه افتادیم بریم شهربازی یازده اونجابودیم با ذوق ماهورو سمت هروسیله ی میدیدم میبردم اونم هی غرغر میکرد اینهم انرژیواز کجامیارم!
اخرشم دستشو گرفتم سوار اون وسیلهه سقوط آزادبشیم باترسو هیجان نشستیموکمربندارو بستیم
من همزمان ازارتفاع میترسم ولی عاشقشم یکم که بالا رفتیم حس کردم دنیادور سرم میچرخه ماهوردستمو گرفت محکم دستشوفشار دادم ماهور سعی داشت ارومم کنه یهویی سقوط کردیم چنان جیغی زدم ک ماهور دستمو محکم فشار داد ...
چطوره؟!
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #love #عشق #عاشقانه #تنهایی #تکست_خاص
پارت جذاب😍
خاله: خب دیگه ماهور مادرزنت دوست داره ناهارو بامن میخورید!
منوماهور به هم نگاهی کردیموقبل از اینکه بخاد چیزی بگه خالش گفت جای هیچ اعتراضی نیست!بعدصدسال یبارم ناهاروبخور بامن!
سوار ماشین ماهور شدیم خالشم بزور منوفرساد جلو گف پیش شوهرت بشین!
چق خندم گرفته بود ماهورم عصبی!
رسیدیم رستوران جای کوچیک و باحالی بود...
سرمیز کلی سوال پیچمون کرد
خاله: خب چجوری اشنا شدین؟!
ماهور ک باقیافه برزخیش روزه سکوت گرفته بود من جواب دادم
_من تو دانشگاهی که رئیسش بابای سامیه درس میخونم باملیساعم دوست بودم اینجوری اشناشدیم!
ماهور دستمومحکم فشار داد ک لبخندزورکی براش زدم
خاله: خب امیدوارم زودتر به نتیجه درمورد ازدواج برسید! منکه فردا بلیط دارم برمیگردم المان!
ماهوراروم خداروشکری گفت ک فق من شنیدم ازخنده غذاپرید توگلوم ماهورم نوشابه رو جوری ب خوردم داد ک گفتم الانه بالامیارم!
بعدناهاربزور بردیمش خونه ش همزمان یه پسر اومد باهاش حرف زد وا این پسره چقد شبیه ماهوره! ب ماهور مگا کردم ! خندیدم _ماماناتون شبیه ن ولی مامانت توعکس خوشگل تره! اما پسره م خوشتیپه ها!
+میخایش براتو!
_خداببخشه به خانوادش! ماچشمودل سیریم چیکاربه پسرخاله نامزدمون داریم! هردومون زدیم زیرخنده
رفتیم خونه همش میخندیدم عجب روزی شدماهور رف تواتاقش دوساعت بعدرفتم بگم بعدا بریم سینما! پبدون در زدن دراتاقوبازکردم تادهنموبازکردم چیزی بگم دیدم خوابش برده...!
اروم رفتم سمتشو پتورو کشیدم روش.
جلو تی وی لم دادم هی کانالارو بالا پایین میکردم حوصله م سر رف یه اهنگ گذاشتم و چشامو بستم...
ماهور
به محض اینکه چشاموباز کردم گوشیمو نگا کردم ساعت 20 چقد خابیدم!
رفتم پایین دیدم ترانه رو مبل خوابش برده کنارش نشستم ونگاش کردم اونقدام غیرقابل تحمل نیست!
صدای زنگ گوشیش بیدارش کرد کنجکاومیخواستم بدونم کیه!
ترانه
به گوشی نگاهی انداختموخاموشش کردم!
+اوه کی بود؟! _پادینا،مهم نیست!
سری تکون داد باتاریکی خونه پرسیدم
_ساعت چنده؟!
+20:10
_پاشو! یه ابی به سروصورتت بزن شما بیرون بعدشم شهربازی! خودت قبول کردی اخر هفته رو بامن بدبگذرونی!
ساعت نه ی پیتزازدیمو دهو نیم راه افتادیم بریم شهربازی یازده اونجابودیم با ذوق ماهورو سمت هروسیله ی میدیدم میبردم اونم هی غرغر میکرد اینهم انرژیواز کجامیارم!
اخرشم دستشو گرفتم سوار اون وسیلهه سقوط آزادبشیم باترسو هیجان نشستیموکمربندارو بستیم
من همزمان ازارتفاع میترسم ولی عاشقشم یکم که بالا رفتیم حس کردم دنیادور سرم میچرخه ماهوردستمو گرفت محکم دستشوفشار دادم ماهور سعی داشت ارومم کنه یهویی سقوط کردیم چنان جیغی زدم ک ماهور دستمو محکم فشار داد ...
چطوره؟!
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #love #عشق #عاشقانه #تنهایی #تکست_خاص
۸.۹k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.