رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۰۵
پارت سوپرایز...😍
_اره اندازه یکی دوهفته حال داد!
لبخندی زد _سخت بود نه!؟
+چی؟ _اینکه تنهاباشی!انقداینجوری زندگی کنی که شدی این!
+من خیلیم تنهانبودم!
بغض کردم _ اره خب! تونمیدونی چه حسیه! بیخیال.
* * * *
هووف ماهورم رده!چقد تهدیدکرد واسه امتحانش!اه حالاخوبه واسه مادانشگاه خانوادگی بازکردن سامی باباش ماهورهمه روچپوندن اینجا! چه طرح سختیم خواست ازمون این میخوادهفته بعدفرجه شروع میشه کوفتمون کنه!
اومدم تو ماهورخونه خواب بودچه عجیب! لباسمو عوض کردمویه لباس عروسکی ابی روشن پوشیدم دامنشم تاروی زانوبود خوبه!ارایشوموهامم باز دورم ریختم اومدم پایین یکم دوروبرمو مرتب کردم یه لحظه تو چشمم خوردب حیاط عه رامین توحیاطه! صبرکن ببینم ملیسا!؟ایناباهم؟!جریان چیه اصا!ملیس که رامینوبوسیدسروصداروازبالاشنیدم هی میس مینداختم واس رامین اگ ماهورببینه!وای سریع رفتن بالاماهوربیداربود ولی ی نگابه ساعت کردخواست بلندشه...
قطعاایناباهم قرار دارن بارامین سریع نشستم روتختش یکم نگام کرد رفتم نزدیکش بامزه گفتم گاومیش خوابالو!
بی حوصله خودشورو تخت رهاکرد منم خم شدم روش اول گونه وبعد گردنشو ریز بوسیدم باحالت خوابالودی نگام میکرد زل زدم توچشاش یعنی الان ادم دلش میخواست فقط بغلش کنه!
لبامو گذاشتم کنار گوشش هی اروم میبوسیدم یهویی برم گردوند روتختو سرتاپامونگاکردخیره شد ب لبام قبل از هرواکنشی لباشوگذاشت رولبام داغ کردم نمیخواستم تموم شه امافقط چشاموبستم یکم بعد بلندشدرفت بیرون!نفسم ب زوربالامیومد حواسم ازملیس اینام پرت شد واای سریع بلندشدم ورفتم بیرون پایین ک رسیدم بارامینو ماهور روبرو شدم رامین سلام داد ماهورم بد نگام میکرد وا! ی نگابه لباسم کردم برو با اینامنو اینجوری دیدن قبلنم!
رامین ک رف ماهور مث چی توپیدبهم ک چرااینجوری ظاهرمیشی!
منم گفدم خواولامنو دیدن اینجوری!
نگو اون فکر خودشه ک الان رامین چ فکری میکنه میگمانمیدونع رامینو ملیس خودشون لاومیترکونن بعد من بایدرعایت کنم هعی...
ماهور
در اتاقو زدن
+بفرمائید!
دریااومد توو اروم باترس گفت: ببخشید مهندس اینجارو اشتباه ثبت کردین امضارو هم جابجا زدید!
متعجب برگه روازش گرفتم هووف حواست کجاست! مث اون شبی که دل تودلم نبود ترانه رو تنها گذاشتم تولدرامین بود بازم حواسم پرت بود
دوباره داشتم متنشو مینوشتن که بازم اشتباه عصبی هرچی رومیز بودو پرت کردم که دراتاقم بازشد ورامین متعجب گف چ خبره!
+تمرکز ندارم اصا! ریختم به هم کلا!
رامین بالبخند نشست:بلاخره کار خودشو کرد!
+چی؟!
رامین: هیچی بگوچته؟!
+چیز خاصی نیست! بیخیال برم خونه سرم شدیدا درد میکنه...
چطوره؟! 😊💙
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #عشق #love #تنهایی #تکست_خاص
پارت سوپرایز...😍
_اره اندازه یکی دوهفته حال داد!
لبخندی زد _سخت بود نه!؟
+چی؟ _اینکه تنهاباشی!انقداینجوری زندگی کنی که شدی این!
+من خیلیم تنهانبودم!
بغض کردم _ اره خب! تونمیدونی چه حسیه! بیخیال.
* * * *
هووف ماهورم رده!چقد تهدیدکرد واسه امتحانش!اه حالاخوبه واسه مادانشگاه خانوادگی بازکردن سامی باباش ماهورهمه روچپوندن اینجا! چه طرح سختیم خواست ازمون این میخوادهفته بعدفرجه شروع میشه کوفتمون کنه!
اومدم تو ماهورخونه خواب بودچه عجیب! لباسمو عوض کردمویه لباس عروسکی ابی روشن پوشیدم دامنشم تاروی زانوبود خوبه!ارایشوموهامم باز دورم ریختم اومدم پایین یکم دوروبرمو مرتب کردم یه لحظه تو چشمم خوردب حیاط عه رامین توحیاطه! صبرکن ببینم ملیسا!؟ایناباهم؟!جریان چیه اصا!ملیس که رامینوبوسیدسروصداروازبالاشنیدم هی میس مینداختم واس رامین اگ ماهورببینه!وای سریع رفتن بالاماهوربیداربود ولی ی نگابه ساعت کردخواست بلندشه...
قطعاایناباهم قرار دارن بارامین سریع نشستم روتختش یکم نگام کرد رفتم نزدیکش بامزه گفتم گاومیش خوابالو!
بی حوصله خودشورو تخت رهاکرد منم خم شدم روش اول گونه وبعد گردنشو ریز بوسیدم باحالت خوابالودی نگام میکرد زل زدم توچشاش یعنی الان ادم دلش میخواست فقط بغلش کنه!
لبامو گذاشتم کنار گوشش هی اروم میبوسیدم یهویی برم گردوند روتختو سرتاپامونگاکردخیره شد ب لبام قبل از هرواکنشی لباشوگذاشت رولبام داغ کردم نمیخواستم تموم شه امافقط چشاموبستم یکم بعد بلندشدرفت بیرون!نفسم ب زوربالامیومد حواسم ازملیس اینام پرت شد واای سریع بلندشدم ورفتم بیرون پایین ک رسیدم بارامینو ماهور روبرو شدم رامین سلام داد ماهورم بد نگام میکرد وا! ی نگابه لباسم کردم برو با اینامنو اینجوری دیدن قبلنم!
رامین ک رف ماهور مث چی توپیدبهم ک چرااینجوری ظاهرمیشی!
منم گفدم خواولامنو دیدن اینجوری!
نگو اون فکر خودشه ک الان رامین چ فکری میکنه میگمانمیدونع رامینو ملیس خودشون لاومیترکونن بعد من بایدرعایت کنم هعی...
ماهور
در اتاقو زدن
+بفرمائید!
دریااومد توو اروم باترس گفت: ببخشید مهندس اینجارو اشتباه ثبت کردین امضارو هم جابجا زدید!
متعجب برگه روازش گرفتم هووف حواست کجاست! مث اون شبی که دل تودلم نبود ترانه رو تنها گذاشتم تولدرامین بود بازم حواسم پرت بود
دوباره داشتم متنشو مینوشتن که بازم اشتباه عصبی هرچی رومیز بودو پرت کردم که دراتاقم بازشد ورامین متعجب گف چ خبره!
+تمرکز ندارم اصا! ریختم به هم کلا!
رامین بالبخند نشست:بلاخره کار خودشو کرد!
+چی؟!
رامین: هیچی بگوچته؟!
+چیز خاصی نیست! بیخیال برم خونه سرم شدیدا درد میکنه...
چطوره؟! 😊💙
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #عشق #love #تنهایی #تکست_خاص
۳۱.۹k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.