پارت پنجم
پارت پنجم
نمیدونستم دستش اینطوری شده قرار بود زجرش بدم ولی نه تا این حد البته تا وقتی خودش هم دختر خوبی باشه.
جی آه: درجا پزشک را صدا زد به سرعت نور پزشک وارد شد معلوم بود پشت در وایساده بوده همراه پزشک نفری دیگه ای هم با نگرانی وارد شد البته کنار تهیونگ که گوشه ی اتاق ایستاده بود، ایستاد معلوم بود هم دست تهیونگ بود تهیونگ جیهوپ صداش میزد
وقتی باند پیچی دستم تموم شد و دکتر رو به تهیونگ کرد و گفت خیلی باید مراقبش باشید و بعد تهیونگ سری به علامت باشه تکون داد و بعد دکتر رفت بیرون تهیونگ با جیهوپ نزدیک اومدن خودما به عقب کشیدم تهیونگ با دست علامتی نشون داد و بعدش جیهوپ از اتاق رفت بیرون
تهیونگ لبه ی تخت نشست ترسیده بودم چون تهیونگ خطرناک بود.
تهیونگ: وقتی دیدم ازم میترسه سعی کردم ازش دور بشم و بزارم جیهوپ کنارش بمونه خیلی دلم میخواست بهش بگم من قرار نیست بلایی سرت بیارم و مراقبتم ولی این شکلی ابهتم بهم میخورد.
جی آه: تهیونگ که از اتاق رفت بیرون جیهوپ اومد کنارم بغل تخت نشست به نظر مهربون میومد، شروع کردم ازش سوالایی که داشتم را بپرسم
امم اسمت جیهوپه دیگه؟
ـــ اره
+تهیونگ آدم خطرناکیه؟
ــ تاوقتی که اذیتش نکنی نه
+شکنجه و اینا میده
ـــ اره یعنی کاری باهات میکنه که دعا میکنی کاش زودتر خودت میمردی
صدای در
تهیونگ: جیهوپ بیا کارت دارم
تهیونگ: جیهوپ را از اتاق بیرون اوردم که هم جی آه استراحت کنه هم باهاش یه سری حرف داشتم:
ـــ جیهوپ حواست باشه فکر فرار به سرش نزنه چون بد بلایی سرش میارم
+(خنده)
ـــ میخندی دارم باهات جدی حرف میزنم
+تهیونگ من تورا چند سال میشناسم میدونم که دوست نداری بلایی سرش بیاد
ـــ یهه جیهوپ بفهم داری چی میگی
تهیونگ: اره اون درست میگفت واقعا دوست نداشتم بلایی سرش بیاد نمیدونم چرا از همون اول که دیدمش این حس بهم دست داد، وایسا نکنه، نکنه... درسته عشق در نگاه اول، ولی ولی من نمیتونم عاشق شده باشم من حتی نمیدونم عاشقی چه زهرماری هست این حس فقط به خاطر اینکه اون یه دختره تنها و ضعیفه که باید مراقبش باشی اره فقط همین
...........
جی آه: واقعا نمیتونستم این وضعیت را تحمل کنم و تنها راهم فرار بود حتی حرفای جیهوپ هم در مورد تهیونگ نمیتونست جلوی منو بگیره پس هرچه زودتر باید دست به کار میشدم
از اتاق رفتم بیرون که یه دیدی بزنم تهیونگ و جیهوپ را ندیدم پس دست به کار شدم درست دید زدن
اونجا بیش از حدی که فکر میکردم بزرگ و زیبا بود، کاملا غیر توصیف بود، اتاق من طبقه ی دوم بود و از اون بالا همه چی معلوم بود، تا یک پله رفتم پایین ، تهیونگ حلال زاده از راه رسید....
نمیدونستم دستش اینطوری شده قرار بود زجرش بدم ولی نه تا این حد البته تا وقتی خودش هم دختر خوبی باشه.
جی آه: درجا پزشک را صدا زد به سرعت نور پزشک وارد شد معلوم بود پشت در وایساده بوده همراه پزشک نفری دیگه ای هم با نگرانی وارد شد البته کنار تهیونگ که گوشه ی اتاق ایستاده بود، ایستاد معلوم بود هم دست تهیونگ بود تهیونگ جیهوپ صداش میزد
وقتی باند پیچی دستم تموم شد و دکتر رو به تهیونگ کرد و گفت خیلی باید مراقبش باشید و بعد تهیونگ سری به علامت باشه تکون داد و بعد دکتر رفت بیرون تهیونگ با جیهوپ نزدیک اومدن خودما به عقب کشیدم تهیونگ با دست علامتی نشون داد و بعدش جیهوپ از اتاق رفت بیرون
تهیونگ لبه ی تخت نشست ترسیده بودم چون تهیونگ خطرناک بود.
تهیونگ: وقتی دیدم ازم میترسه سعی کردم ازش دور بشم و بزارم جیهوپ کنارش بمونه خیلی دلم میخواست بهش بگم من قرار نیست بلایی سرت بیارم و مراقبتم ولی این شکلی ابهتم بهم میخورد.
جی آه: تهیونگ که از اتاق رفت بیرون جیهوپ اومد کنارم بغل تخت نشست به نظر مهربون میومد، شروع کردم ازش سوالایی که داشتم را بپرسم
امم اسمت جیهوپه دیگه؟
ـــ اره
+تهیونگ آدم خطرناکیه؟
ــ تاوقتی که اذیتش نکنی نه
+شکنجه و اینا میده
ـــ اره یعنی کاری باهات میکنه که دعا میکنی کاش زودتر خودت میمردی
صدای در
تهیونگ: جیهوپ بیا کارت دارم
تهیونگ: جیهوپ را از اتاق بیرون اوردم که هم جی آه استراحت کنه هم باهاش یه سری حرف داشتم:
ـــ جیهوپ حواست باشه فکر فرار به سرش نزنه چون بد بلایی سرش میارم
+(خنده)
ـــ میخندی دارم باهات جدی حرف میزنم
+تهیونگ من تورا چند سال میشناسم میدونم که دوست نداری بلایی سرش بیاد
ـــ یهه جیهوپ بفهم داری چی میگی
تهیونگ: اره اون درست میگفت واقعا دوست نداشتم بلایی سرش بیاد نمیدونم چرا از همون اول که دیدمش این حس بهم دست داد، وایسا نکنه، نکنه... درسته عشق در نگاه اول، ولی ولی من نمیتونم عاشق شده باشم من حتی نمیدونم عاشقی چه زهرماری هست این حس فقط به خاطر اینکه اون یه دختره تنها و ضعیفه که باید مراقبش باشی اره فقط همین
...........
جی آه: واقعا نمیتونستم این وضعیت را تحمل کنم و تنها راهم فرار بود حتی حرفای جیهوپ هم در مورد تهیونگ نمیتونست جلوی منو بگیره پس هرچه زودتر باید دست به کار میشدم
از اتاق رفتم بیرون که یه دیدی بزنم تهیونگ و جیهوپ را ندیدم پس دست به کار شدم درست دید زدن
اونجا بیش از حدی که فکر میکردم بزرگ و زیبا بود، کاملا غیر توصیف بود، اتاق من طبقه ی دوم بود و از اون بالا همه چی معلوم بود، تا یک پله رفتم پایین ، تهیونگ حلال زاده از راه رسید....
۴.۴k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.