"پارت ۶"
"پارت ۶"
اونجا بیش از حدی که فکر میکردم بزرگ و زیبا بود، کاملا غیر توصیف بود، اتاق من طبقه ی دوم بود و از اون بالا همه چی معلوم بود، تا یک پله رفتم پایین تهیونگ حلال زاده از راه رسید
ـــ چیکار میکنی
+ فقط میخواستم یه سری بزنم
ـــ هرجا میخوای بری باید به من بگی، فهمیدی؟
+بله
ـــ حالا هم برو تو اتاقت
+(با قیافه پوکر) چشم
ساعت سه نصف شب
جی آه: تا الان خودم را بیدار نگه داشتم برای اینکه فرار کنم. در رو بازکردم و رفتم بیرون از بالای پله ها پایین را نگاه کردم مطمئن شدم کسی نباشه وقتی دیدم اثری از تهیونگ و جیهوپ نیست، فورا از پله ها پایین رفتم، خیلی آروم و سوسکی از در چرخان رفتم بیرون؛ ای تف تو این شانس، گارد امنیتی دقیقا جلوم بودن باید یه راه دیگه پیدا میکردم. همه جا را با دقت نگاه کردم، اوه خودشه باید از دیوار برم، وقتی میخواستم اولین قدم را بردارم تهیونگ از راه رسید، وقت نداشتم فقط دویدم به سمت دیوار . بغل دیوار یه ون پارک شده بود باسرعت پریدم جلوی ون و از روی ون پریدم و دستم را گرفتم به دیوار . صدای تهیونگ که میگفت بگیرینش با صدای دویدن گارد امنیتی کل حیاط را پر کرده بود. تقریبا موفق شدم بودم فقط کافی بود خودما بکشم بالا که یهو یکی از افراد گارد امنیتی تفنگ توی دستش را محکم زد تو پام، از شدت درد فریاد زدم، که صدای تهیونگ بلند شد:
ـــ آروم عوضی کی گفت بزنیش فقط بیارش پایین...
تمام نیرویم را برای مقاوت کردن گذاشتم ولی زور اون یارو بیشتر از من بود پاهایم را گرفت و من را به پایین کشید؛ محکم افتادم روی زمین دست و پام فکر کنم شکست. همینطور که از درد داشتم به خودم میپیچیدم تهیونگ اومد بالای سرم...
ـــ چرا میخواستی فرار کنی هان؟ (با فریاد) چرا خط قرمزم را رد میکنی بیب؟ ببین چه بلایی سر خودت آوردی! الانم پاشو که قراره سزای این کارت رو پس بدی...
+ عوضی میخوای باهام چیکار کنی هان؟
ـــ خودت میبینی.
تهیونگ رو به گارد: بیارینش
تهیونگ: درسته قراره بدجور شکنجه اش بدم با اینکه اصلا دلم نمیخواد ولی اونم نباید همچین کاری میکرد، البته قرار نیست خیلیم بهش بد بگذره.
جی آه: گارد امنیتی اومدن و بازوم را گرفتن. دم در جیهوپ وایساده بود. وقتی بهش رسیدم به گارد امنیتی گفتم که یه دقیقه وایسن تا باهاش حرف بزنم...
ـــ لطفا کمکم کن جیهوپ من یه دخترم...
+متاسفم نمیتونم برات کاری کنم بهت اخطار دادم، وقتی گوش نمیکنی همچین اتفاقی میفته دیگه...
جی آه: این حرف را زد و بعدش رفت؛ لعنتی باید به حرفش گوش میدادم؛ در درحال غر زدن بودم که دیدم تهیونگ با یه چشمبند تو دستش جلوم ایستاده. با قیافه پوکری بهش نگاه کردم توی دلم هرچی فحش بلد بودم بهش دادم، چشمبند را جلو آورد و به چشمام زد...
اونجا بیش از حدی که فکر میکردم بزرگ و زیبا بود، کاملا غیر توصیف بود، اتاق من طبقه ی دوم بود و از اون بالا همه چی معلوم بود، تا یک پله رفتم پایین تهیونگ حلال زاده از راه رسید
ـــ چیکار میکنی
+ فقط میخواستم یه سری بزنم
ـــ هرجا میخوای بری باید به من بگی، فهمیدی؟
+بله
ـــ حالا هم برو تو اتاقت
+(با قیافه پوکر) چشم
ساعت سه نصف شب
جی آه: تا الان خودم را بیدار نگه داشتم برای اینکه فرار کنم. در رو بازکردم و رفتم بیرون از بالای پله ها پایین را نگاه کردم مطمئن شدم کسی نباشه وقتی دیدم اثری از تهیونگ و جیهوپ نیست، فورا از پله ها پایین رفتم، خیلی آروم و سوسکی از در چرخان رفتم بیرون؛ ای تف تو این شانس، گارد امنیتی دقیقا جلوم بودن باید یه راه دیگه پیدا میکردم. همه جا را با دقت نگاه کردم، اوه خودشه باید از دیوار برم، وقتی میخواستم اولین قدم را بردارم تهیونگ از راه رسید، وقت نداشتم فقط دویدم به سمت دیوار . بغل دیوار یه ون پارک شده بود باسرعت پریدم جلوی ون و از روی ون پریدم و دستم را گرفتم به دیوار . صدای تهیونگ که میگفت بگیرینش با صدای دویدن گارد امنیتی کل حیاط را پر کرده بود. تقریبا موفق شدم بودم فقط کافی بود خودما بکشم بالا که یهو یکی از افراد گارد امنیتی تفنگ توی دستش را محکم زد تو پام، از شدت درد فریاد زدم، که صدای تهیونگ بلند شد:
ـــ آروم عوضی کی گفت بزنیش فقط بیارش پایین...
تمام نیرویم را برای مقاوت کردن گذاشتم ولی زور اون یارو بیشتر از من بود پاهایم را گرفت و من را به پایین کشید؛ محکم افتادم روی زمین دست و پام فکر کنم شکست. همینطور که از درد داشتم به خودم میپیچیدم تهیونگ اومد بالای سرم...
ـــ چرا میخواستی فرار کنی هان؟ (با فریاد) چرا خط قرمزم را رد میکنی بیب؟ ببین چه بلایی سر خودت آوردی! الانم پاشو که قراره سزای این کارت رو پس بدی...
+ عوضی میخوای باهام چیکار کنی هان؟
ـــ خودت میبینی.
تهیونگ رو به گارد: بیارینش
تهیونگ: درسته قراره بدجور شکنجه اش بدم با اینکه اصلا دلم نمیخواد ولی اونم نباید همچین کاری میکرد، البته قرار نیست خیلیم بهش بد بگذره.
جی آه: گارد امنیتی اومدن و بازوم را گرفتن. دم در جیهوپ وایساده بود. وقتی بهش رسیدم به گارد امنیتی گفتم که یه دقیقه وایسن تا باهاش حرف بزنم...
ـــ لطفا کمکم کن جیهوپ من یه دخترم...
+متاسفم نمیتونم برات کاری کنم بهت اخطار دادم، وقتی گوش نمیکنی همچین اتفاقی میفته دیگه...
جی آه: این حرف را زد و بعدش رفت؛ لعنتی باید به حرفش گوش میدادم؛ در درحال غر زدن بودم که دیدم تهیونگ با یه چشمبند تو دستش جلوم ایستاده. با قیافه پوکری بهش نگاه کردم توی دلم هرچی فحش بلد بودم بهش دادم، چشمبند را جلو آورد و به چشمام زد...
۳.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.