🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت81 #جلد_دوم
به حرفی که اهورا زده بود فکر کردم حق با اون بود اون بعدا هم می تونست برای ما دردسر درست کنه اما من چیکار میتونستم بکنم تا جلوشو بگیرم ؟
که نتونه به من و خانوادم آسیبی بزنه ....
اهورا وقتی از خواب بیدار شد منو بیدار نشسته کنار پنجره دید به سمتم اومد و به صورتم نگاه کرد و گفت
_چرا اینجا نشستی؟ چشات داد میزنه تمام شب و بیدار بودی!
به بیرون نگاه کردم و حرفی نزدم از اهورام دلگیر بودم .
این اتفاقا تقصیر من نبود تقصیر خودش بود که زندگیش پر بود از زنایی که قبلا باهاشون بوده و هرکدوم می خواستن زندگیمونو بهم بریزن.
کنارم نشست و گفت
_به خاطر دیشب معذرت می خوام خواهش می کنم منو ببخش عصبی بودم ناراحت بودم ...
من دوسش داشتم این مرد وبه قدری دوست داشتم که این همه مصیبتی که سرم اومده بود و تحمل کرده بودم
به قدری دوسش داشتم که هیچ وقت توی هیچ شرایطی ازش نگذشته بودم اما الان احساس می کردم واقعا کم آوردم احتیاج داشتم که آرومم کنه نه که من هر روز بشینم آرومش کنم.
به صورتش خیره بودم که قطره اشکی از چشمام روی گونم افتاد.
اهورا با دیدن اشکم دستمو گرفت و منو توی بغلش گرفت محکم به خودش فشار داد و گفت
_ گریه نکن عزیزم درستش میکنیم یه راهی پیدا می کنم بالاخره باشه؟
گفتم از بچه بگذریم اگه از خیرش میگذشتیم تموم شده بود واما تو لج کردی که میخوامش...
تو نخواستی وگرنه الان این زن توی زندگیمون هیچ جایی نداشت.
اما الان به خاطر اومدن بچه مجبوریم که تحملش کنیم.
🌹🍁
#گیلان #خلاقیت #ایده #هنر_عکس #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #فردوس_برین #عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #عاشقانه #جذاب
#خان_زاده #پارت81 #جلد_دوم
به حرفی که اهورا زده بود فکر کردم حق با اون بود اون بعدا هم می تونست برای ما دردسر درست کنه اما من چیکار میتونستم بکنم تا جلوشو بگیرم ؟
که نتونه به من و خانوادم آسیبی بزنه ....
اهورا وقتی از خواب بیدار شد منو بیدار نشسته کنار پنجره دید به سمتم اومد و به صورتم نگاه کرد و گفت
_چرا اینجا نشستی؟ چشات داد میزنه تمام شب و بیدار بودی!
به بیرون نگاه کردم و حرفی نزدم از اهورام دلگیر بودم .
این اتفاقا تقصیر من نبود تقصیر خودش بود که زندگیش پر بود از زنایی که قبلا باهاشون بوده و هرکدوم می خواستن زندگیمونو بهم بریزن.
کنارم نشست و گفت
_به خاطر دیشب معذرت می خوام خواهش می کنم منو ببخش عصبی بودم ناراحت بودم ...
من دوسش داشتم این مرد وبه قدری دوست داشتم که این همه مصیبتی که سرم اومده بود و تحمل کرده بودم
به قدری دوسش داشتم که هیچ وقت توی هیچ شرایطی ازش نگذشته بودم اما الان احساس می کردم واقعا کم آوردم احتیاج داشتم که آرومم کنه نه که من هر روز بشینم آرومش کنم.
به صورتش خیره بودم که قطره اشکی از چشمام روی گونم افتاد.
اهورا با دیدن اشکم دستمو گرفت و منو توی بغلش گرفت محکم به خودش فشار داد و گفت
_ گریه نکن عزیزم درستش میکنیم یه راهی پیدا می کنم بالاخره باشه؟
گفتم از بچه بگذریم اگه از خیرش میگذشتیم تموم شده بود واما تو لج کردی که میخوامش...
تو نخواستی وگرنه الان این زن توی زندگیمون هیچ جایی نداشت.
اما الان به خاطر اومدن بچه مجبوریم که تحملش کنیم.
🌹🍁
#گیلان #خلاقیت #ایده #هنر_عکس #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #فردوس_برین #عکس_نوشته #عکس_نوشته_عاشقانه #عاشقانه #جذاب
۵.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.