پارت ۱۰ معلم سخت گیر من
پارت ۱۰ معلم سخت گیر من
👌🥲
صبح
ا/ت: دیدم کوک نیست گفتم امروز که دانشگاه کلاس ما بسته شده ولی بقیه کلاس ها هستن پس کوک زنگ آخر زود میاد یعنی ساعت چهارو نیم یا سه
تو فکر بودم که در اتاق زده شد خودم رو زدم به خواب
رزی: تا صبح گریه کردم بعدش خوابیدم ساعت یک ظهر بود رفتم در اتاق ا/ت در زدم اما جواب نداد در اتاق رو باز کردم دیدم خوابه کنارش دراز کشیدم چشم هام رفت و خوابم برد
ویوکوک
زنگ آخر بود یعنی ساعت دو بود
رفتم
وسیله هام رو جمع کردم رفت تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزنم نزدیک یک ساعت حرف ردم بعدش یونا در ماشین رو باز کرد سوار شد گفت کوک من هم برسون
کوک: امروز کلاس شما بسته س تو اینجا چیکار میکنی
یونا: کلاس فوق برنامه داشتم
کوک: اها باشه بریم
یونا رو رسوندم تو این فکرم ا/ت هم بفرستم کلاس فوق برنامه
رسیدم
اول در زدم کسی باز نکرد با کیلید باز کردم دیدم کسی پایین نیست رفتم توی اتاق رزی دیدم اون هم نیست
رفتم تو اتاق خودمون دیدم ا/ت و رزی خوابن
رزی رو بردم تو اتاق خودش خوابوندم و رفتم تو اتاق خودمون لباس پوشیدم و کنار ا/ت خوابیدم
شب
ا/ت: عاااای ساعت چنده
کوک: نمیدونم
ا/ت: عای کوک کمرم
رزی : بلخرعععععع میدونین ساعت چنده
ا/ت: نه مگه چنده
رزی: ساعت ۹ شبه
کوک: چی ؟ ی؟ چی؟ییی
رزی: چیشد داداش
کوک:وای من چقدر خوابیدم فاک
ا/ت: کوک خفه جلوی خواهرت فش نده
کوک:که این طور ( لب ا/ت رو بوسید )
رزی: اه اه من گشنمه داداش پاشو دیگه
کوک :چشم الان
خوابم میاد بقیش فردا
👌🥲
صبح
ا/ت: دیدم کوک نیست گفتم امروز که دانشگاه کلاس ما بسته شده ولی بقیه کلاس ها هستن پس کوک زنگ آخر زود میاد یعنی ساعت چهارو نیم یا سه
تو فکر بودم که در اتاق زده شد خودم رو زدم به خواب
رزی: تا صبح گریه کردم بعدش خوابیدم ساعت یک ظهر بود رفتم در اتاق ا/ت در زدم اما جواب نداد در اتاق رو باز کردم دیدم خوابه کنارش دراز کشیدم چشم هام رفت و خوابم برد
ویوکوک
زنگ آخر بود یعنی ساعت دو بود
رفتم
وسیله هام رو جمع کردم رفت تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزنم نزدیک یک ساعت حرف ردم بعدش یونا در ماشین رو باز کرد سوار شد گفت کوک من هم برسون
کوک: امروز کلاس شما بسته س تو اینجا چیکار میکنی
یونا: کلاس فوق برنامه داشتم
کوک: اها باشه بریم
یونا رو رسوندم تو این فکرم ا/ت هم بفرستم کلاس فوق برنامه
رسیدم
اول در زدم کسی باز نکرد با کیلید باز کردم دیدم کسی پایین نیست رفتم توی اتاق رزی دیدم اون هم نیست
رفتم تو اتاق خودمون دیدم ا/ت و رزی خوابن
رزی رو بردم تو اتاق خودش خوابوندم و رفتم تو اتاق خودمون لباس پوشیدم و کنار ا/ت خوابیدم
شب
ا/ت: عاااای ساعت چنده
کوک: نمیدونم
ا/ت: عای کوک کمرم
رزی : بلخرعععععع میدونین ساعت چنده
ا/ت: نه مگه چنده
رزی: ساعت ۹ شبه
کوک: چی ؟ ی؟ چی؟ییی
رزی: چیشد داداش
کوک:وای من چقدر خوابیدم فاک
ا/ت: کوک خفه جلوی خواهرت فش نده
کوک:که این طور ( لب ا/ت رو بوسید )
رزی: اه اه من گشنمه داداش پاشو دیگه
کوک :چشم الان
خوابم میاد بقیش فردا
۵۴.۸k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.