چند پارتی ... پارت ۳
یونگی « بعد از رفتن ات حالم اصن خوب نبود همه اون حرفایی که میزدم از ته دلم نبود برای من خیلی سخته دل تنها خواهرم همدم همیارم بشکنم ... ات چرا این کار رو کردی برای چی با زندگی منو خودت بازی کردی
چی برات کم گذاشتم ... به سمت یخچال رفتم چهار بطری سوجو گرفتم ... خب بهتره بزنیم به بدن ...
اولین بطری به سلامتی دل شکستن خواهرم ...
دومین بطری به سلامتی نبودن مامان بابا بدبختی ها منو ات
سومین بطری به سلامتی ات خودم
هر لحظه ممکن بود اشکام بریزه پس گذاشتم بریزه ...
با صدای زنگ گوشی بیحال سمتش رفتم اما تا خواستم جواب بدم قطع شد ...
کمی به صورتم آب زدم بعدم به سوهو حساب دار شرکت بود زنگ زدم
یونگی« سوهو کاری داشتی
سوهو« الو آقای مین یه خبر خوب اونجوری که فهمیدم ۳۰۰میلیون وون از حساب شرکت کسر نشده ...
متأسفانه سیستم دچار اشتباه شده بود
یونگی « چی لعنتی چرا الان اینو میگی ...
الان چیکار کنم ات بیگناه بود من خیلی بدم به خواهر خودم تهمت زدم بدتر از من پیدا نمیشه سوییچ ماشین رو گرفتم
الان چیکار کنم کجا برم اول از همه به خونه دوستاش رفتم ... اونجا هم که نبود
به سمت کافه ها ...
بیمارستان ها ...
رستوران ها ...
پارک ها ...
هیچ جا نبود حالا چیکار کنم سرمو بین انگشتام گرفتم هر لحظه ممکن بود از شدت گریه منفجر بشم دارم دیوونه میشم ...
ات آبجی کوچولو کجایی ای وای یونگی چه غلطی کردی با تمام زندگیت بازی کردی دیگه هوی تموم شد یونگی ... دیگه اتی نیست که اشکام پاک کنه بهم دلداری بده ... برام غذا بپزه .. هیچکی
به کلمه ای که به ذهنم رسید سری به سمت ماشین رفتم ...
درسته ممکن رفته باشه ساحل به سرترین حالت ممکن رانندگی میکردم دیگه برای مرگ هم اهمیت نداره ...
باید هر چه زودتر برم
چی برات کم گذاشتم ... به سمت یخچال رفتم چهار بطری سوجو گرفتم ... خب بهتره بزنیم به بدن ...
اولین بطری به سلامتی دل شکستن خواهرم ...
دومین بطری به سلامتی نبودن مامان بابا بدبختی ها منو ات
سومین بطری به سلامتی ات خودم
هر لحظه ممکن بود اشکام بریزه پس گذاشتم بریزه ...
با صدای زنگ گوشی بیحال سمتش رفتم اما تا خواستم جواب بدم قطع شد ...
کمی به صورتم آب زدم بعدم به سوهو حساب دار شرکت بود زنگ زدم
یونگی« سوهو کاری داشتی
سوهو« الو آقای مین یه خبر خوب اونجوری که فهمیدم ۳۰۰میلیون وون از حساب شرکت کسر نشده ...
متأسفانه سیستم دچار اشتباه شده بود
یونگی « چی لعنتی چرا الان اینو میگی ...
الان چیکار کنم ات بیگناه بود من خیلی بدم به خواهر خودم تهمت زدم بدتر از من پیدا نمیشه سوییچ ماشین رو گرفتم
الان چیکار کنم کجا برم اول از همه به خونه دوستاش رفتم ... اونجا هم که نبود
به سمت کافه ها ...
بیمارستان ها ...
رستوران ها ...
پارک ها ...
هیچ جا نبود حالا چیکار کنم سرمو بین انگشتام گرفتم هر لحظه ممکن بود از شدت گریه منفجر بشم دارم دیوونه میشم ...
ات آبجی کوچولو کجایی ای وای یونگی چه غلطی کردی با تمام زندگیت بازی کردی دیگه هوی تموم شد یونگی ... دیگه اتی نیست که اشکام پاک کنه بهم دلداری بده ... برام غذا بپزه .. هیچکی
به کلمه ای که به ذهنم رسید سری به سمت ماشین رفتم ...
درسته ممکن رفته باشه ساحل به سرترین حالت ممکن رانندگی میکردم دیگه برای مرگ هم اهمیت نداره ...
باید هر چه زودتر برم
۵۸.۲k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.