فرشته دورگه پارت33
#فرشته_دورگه #پارت33
من:مگه کش تمبونه ولده بینم
ماکان:ببین میخوایی دوست بشی باباربد دوس شو ولی وقتی اینجا نبودی
من:منظورت چیه میشه بگی؟
ماکان:هیچی ولش کن
من:نه بگو ببینم چی میخوایی بگی
ماکان:ولش کن خودت فهمیدی
من:نه بگو تا بفهمم
ماکان:فک کردی پدرو مادرت نیستن میتونی ول باشی آره! فک کردی میتونی سر دوروز خودتو مثل خانواده ما بدونی توام درست مثل مادرت برای اون کشوری
این چی گفت چنان خوابندم توگوشش که صداش پخش شدش
من:ببین خوب گوش کن من عضو خانواده تو نیستم نمیخوامم باشم هرچی که به خودم خواستی گفتی مشکلی ندارم باهاش ولی اگه قرار پایی مادرمو وسط بکشی از این بدترشم باهات برخورد میکنم
از درپشتی که سمت اشپزخونه بود
رفتم طبقه بالا تک تک لباسامو جمع کردم و ارایشمم پاک کردم لباسمو گذاشتم تو کاورش و مانتو و شلوارو روسیمو اوردم بیرون لباسامو پوشیدم
اومدم بیرون وسایلامو گذاشتم تو ماشین و در حیاط باز کردم داشتم ماشینو بردم بیرون که یهو صدایی آرمان اومد
آرمان:اااا کجا داری میری
از ماشین اومدم پایین
من:باید برم کلی کار دارم حامدم مریض شده آرمان شرمنده ام از طرف من از بقیه خداحافظی کن
آرمان:چییی یعنی چی نه واستا فردا برو
من:آرمان خواهشا درک کن
آرمان:پوف باشه راستی شمارتو میدی
من:رها و هاکان دارن از اونا بگیر من دیگه برم خداحافظ پسرعمو
سوارشدم چرا چرا فک کردم متعلق به یه جایی هستم بالاخره چرا فک کردم منو میخوان.اون از خانواده مادرم که نه منو خواست نه پدرمو اینم که از اینا
خدایا بسم نبود نبودشون نبود که باید توهین شدن بهشونم بشنوم
زنگ زدم با حامد:من الو حامد
حامد:گریه کردی؟
تازه فهمیدم گریع کردم
من:نه کی میگه کجایین الان؟
حامد:آم رامسرم
من:آهان منم میام واستین پس
حامد:مگه مهمونی نداشتین به این زودی تموم شدش
من:وای حامد چقدر زر میزنی بس کن دیگه
حامد:نه حالت خوب نیس مثل اینکه باشه منتظرتیم
بعد از یکساعت به بی ام وی حامد رسیدم از ماشین پیاده شدم
حامدو هنگامه اومدن سمتم حامد که از بچگی باهاش بزرگ شده بودم با تغییر کوچیک تو صورتم میفهمید چم شده هنگامه هم که بدتر
هنگامه:وای آیسان چرا چرا گریه کردی دیونه
حامد:کار اوناس نه کار اوناس حالیشون میکنم
من:لازم نیس حتی حالشونو بگیری ارزش ندارن
هنگامه:فک نمیکردم اینطوری باشن ازشون متنفر شدم زنگ میزنم میگم نیان خیلی بیشعوران چطور تونستن با خواهرم همچین کاربکنن الان زنگ میزنم به رها میگم همه چی کنسله همه چی
من:مگه کش تمبونه ولده بینم
ماکان:ببین میخوایی دوست بشی باباربد دوس شو ولی وقتی اینجا نبودی
من:منظورت چیه میشه بگی؟
ماکان:هیچی ولش کن
من:نه بگو ببینم چی میخوایی بگی
ماکان:ولش کن خودت فهمیدی
من:نه بگو تا بفهمم
ماکان:فک کردی پدرو مادرت نیستن میتونی ول باشی آره! فک کردی میتونی سر دوروز خودتو مثل خانواده ما بدونی توام درست مثل مادرت برای اون کشوری
این چی گفت چنان خوابندم توگوشش که صداش پخش شدش
من:ببین خوب گوش کن من عضو خانواده تو نیستم نمیخوامم باشم هرچی که به خودم خواستی گفتی مشکلی ندارم باهاش ولی اگه قرار پایی مادرمو وسط بکشی از این بدترشم باهات برخورد میکنم
از درپشتی که سمت اشپزخونه بود
رفتم طبقه بالا تک تک لباسامو جمع کردم و ارایشمم پاک کردم لباسمو گذاشتم تو کاورش و مانتو و شلوارو روسیمو اوردم بیرون لباسامو پوشیدم
اومدم بیرون وسایلامو گذاشتم تو ماشین و در حیاط باز کردم داشتم ماشینو بردم بیرون که یهو صدایی آرمان اومد
آرمان:اااا کجا داری میری
از ماشین اومدم پایین
من:باید برم کلی کار دارم حامدم مریض شده آرمان شرمنده ام از طرف من از بقیه خداحافظی کن
آرمان:چییی یعنی چی نه واستا فردا برو
من:آرمان خواهشا درک کن
آرمان:پوف باشه راستی شمارتو میدی
من:رها و هاکان دارن از اونا بگیر من دیگه برم خداحافظ پسرعمو
سوارشدم چرا چرا فک کردم متعلق به یه جایی هستم بالاخره چرا فک کردم منو میخوان.اون از خانواده مادرم که نه منو خواست نه پدرمو اینم که از اینا
خدایا بسم نبود نبودشون نبود که باید توهین شدن بهشونم بشنوم
زنگ زدم با حامد:من الو حامد
حامد:گریه کردی؟
تازه فهمیدم گریع کردم
من:نه کی میگه کجایین الان؟
حامد:آم رامسرم
من:آهان منم میام واستین پس
حامد:مگه مهمونی نداشتین به این زودی تموم شدش
من:وای حامد چقدر زر میزنی بس کن دیگه
حامد:نه حالت خوب نیس مثل اینکه باشه منتظرتیم
بعد از یکساعت به بی ام وی حامد رسیدم از ماشین پیاده شدم
حامدو هنگامه اومدن سمتم حامد که از بچگی باهاش بزرگ شده بودم با تغییر کوچیک تو صورتم میفهمید چم شده هنگامه هم که بدتر
هنگامه:وای آیسان چرا چرا گریه کردی دیونه
حامد:کار اوناس نه کار اوناس حالیشون میکنم
من:لازم نیس حتی حالشونو بگیری ارزش ندارن
هنگامه:فک نمیکردم اینطوری باشن ازشون متنفر شدم زنگ میزنم میگم نیان خیلی بیشعوران چطور تونستن با خواهرم همچین کاربکنن الان زنگ میزنم به رها میگم همه چی کنسله همه چی
۵.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.