پارت321
#پارت321
به صندلی تکیه داده بود !
چشم هایش را بسته و غرق فکر بود...
دنبال راهی می گشت ، برای دیدن عاطفه!
تمام در ها را جلوی خود بسته می دید!
اما او آدم عقب کشیدن نبود...
حتی اگر میخواست هم نمیتوانست بیخیالش شود .
الان ک نداشتش ، الان ک بیشتر از هروقت دیگری عاطفه را دور از خودش می دید، درست وسط این اتفاقات ...
حس میکرد بدون او نمیتواند ادامه بدهد...
حفره ی بزرگی را این روزها در تمام دقایق زندگی اش حس میکرد و قطعا این حفره ، جای خالی او بود...
صدای خنده ها و رنگ چشمانش!
و خب از چه چیزی میتوانست این همه آرامش بگیرد؟
جوابش را خودش داد "هیچی"
در همین افکار بود که با ترمز سریع روزبه به جلو پرت شد ...
دستش را به داشبورت گرفت و بلند گفت:
_میخوای بکشیموووون؟؟؟؟
روزبه خندید و با دستش به ماشین جلویی اشاره کرد .
_ب من چ اون یهو پیچید جلوم !
صد دفعه نگفتم میشینی کمربند ببند؟
فرشید درحالی ک چپ چپ روزبه را نگاه میکرد و کمربندش را می بست گفت:
_اون پیچید ولی اگه تو انقد پاتو رو اون بی صاحاب فشار نمیدادی من انقد پرت نمیشدم جلو ، منم صد دفعه بت گفتم وسط اتوبان سرعت نرو.
....
به صندلی تکیه داده بود !
چشم هایش را بسته و غرق فکر بود...
دنبال راهی می گشت ، برای دیدن عاطفه!
تمام در ها را جلوی خود بسته می دید!
اما او آدم عقب کشیدن نبود...
حتی اگر میخواست هم نمیتوانست بیخیالش شود .
الان ک نداشتش ، الان ک بیشتر از هروقت دیگری عاطفه را دور از خودش می دید، درست وسط این اتفاقات ...
حس میکرد بدون او نمیتواند ادامه بدهد...
حفره ی بزرگی را این روزها در تمام دقایق زندگی اش حس میکرد و قطعا این حفره ، جای خالی او بود...
صدای خنده ها و رنگ چشمانش!
و خب از چه چیزی میتوانست این همه آرامش بگیرد؟
جوابش را خودش داد "هیچی"
در همین افکار بود که با ترمز سریع روزبه به جلو پرت شد ...
دستش را به داشبورت گرفت و بلند گفت:
_میخوای بکشیموووون؟؟؟؟
روزبه خندید و با دستش به ماشین جلویی اشاره کرد .
_ب من چ اون یهو پیچید جلوم !
صد دفعه نگفتم میشینی کمربند ببند؟
فرشید درحالی ک چپ چپ روزبه را نگاه میکرد و کمربندش را می بست گفت:
_اون پیچید ولی اگه تو انقد پاتو رو اون بی صاحاب فشار نمیدادی من انقد پرت نمیشدم جلو ، منم صد دفعه بت گفتم وسط اتوبان سرعت نرو.
....
۱.۴k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.