★ 𝕃𝕆ℝ𝔻 𝕆𝔽 𝔻𝔸ℝ𝕂𝔼𝕊𝕊 ★ 6
★ 𝕃𝕆ℝ𝔻 𝕆𝔽 𝔻𝔸ℝ𝕂𝔼𝕊𝕊 ★ 6
✤ اونم اینو نمیخاست... نمیخاست اونو اذیت کنه پس رقت و لباساشو پوشید و دستای کبود شده ا/ت رو باز کرد و پاهاش رو هم باز کرد و لباس هاش رو بهش داد و رفت بیرون ...
ا/ت به سختی بلند شد و نشست و لباسش رو پوشید نمیتونست بلند شه و روی پاهاش وایسه همونجا شلوارکش رو پاش کرد و دراز کشیده و تو شکمش جمع شد ✤
{ ازش متنفرم... ازش بدم میاد
یعنی کی میشه از شرش خلاص بشم و برم پیش خانوادم و دوستام
من اصلا چرا باید اون شب فرار میکردم و میرفتم تو جنگل }
✤ داشت فکر میکرد و با صدای تقریبا بلند گریه میکرد و دستش روی دلش بود که شدیدن درد میکرد..
که باد پنجره رو با شدت باز کرد و نگاه ا/ت رو به خودش جلب کرد...
یهو باد برگای درختای خشک رو با خودش تو اورد
ا/ت از شدت دل درد و کمر درد نمیتونست بره و تون رو ببنده اما سعی کرد روی پاهاش وایسه
بلند شد و چند قدم رفت جلو و پنجره رو بست و برگشت روی تخت و نفس عمیقی کشید که برگای روی زمین از زمین بلند شدن و روی تخت اومدن
ا/ت متوجه شد و چرخید و برگ ها رو نگاه کرد که می درخشیدن دستش رو سمت اونا برد که یادش افتاد هنوز کمی از آب رود خونه رو توی جیبش داره...
دستش رو توی جیبش برد و قوطی رو بیرون اورد و درش رو باز کرد
نفس عمیقی کشید و یه قلپ ازش خورد...
.
.
نفس کشید و چشماشو بست و درد کمر و شکمش کم کم داشت کم تر میشد
تا جایی که بعد از چند دقیقه دیگه دردی حس نکرد و از جاش بلند شد و از خونه جیمین بیرون زد ✤
{ وای باورم نمیشه این اب چقدر به درد من میخوره...
داشتم به سمت جنگل میرفتم و با خودم بطری ابی که روی میز جیمین بود بر داشته بودم
بعد از چند دقیقه دوییدن بالاخره رود خونه رو پیدا کردم
نشتم و بطری اب رو زیر اب گرفتم تا پر شد ، لبخند زدم و بلند شدم و برگشتم که جیمین پشت سرم بود.}
♡ یااااااا جیمین اینحا چیکار میکنی؟؟
☆ منم همین سوالو از تو دارم... امروز برات درس نشد؟ یاد نگرفتی از خونه نیای بیرون؟ اصلا تو با اون حال چطور الان تونستی انقدر بدویی و درد نداری؟
♡ بزار برات توضیح بدم...
ببین... این رود خونه جادوییه. یه جورایی شفا بخشه اولش که چشمم اسیب دیدن بود اینو فهمیدم
☆ حالا نو میدونی چین ؟
من دارم جون خودمو به خطر میندازم کن به منطقه کادوی سیاه این جنگل پات باز نشه بعد تو داری دنبال اب شفا بخش میگردی
✤ دستشو گرفت و اورد کنار یه درخت نشست و اونو رو به روش نشوند...
به چشماش نگاه کرد و ا/ت هم خجالت میکشید و سرش رو پاین انداخته بود
که جیمین نزدیک ا/ت شد و سرش رو بالا گرفت و لباش رو میبوسید
ا/ت همکاری نمیکرد اما جیمین به کارش ادامه میداد
برای ا/ت عجیب بود چون نمیتونست بفهمه اون عاشقشه یا ازش متنفره... ✤
{ خدای من لباس خیلی حس خوبی داره روی لبام :) انگار یه کارش مالو کوچولو رو دارم میخورم :)
ولی نه اون با من کاری کرد که نتونم درست راه برم
اما الان احساس میکنم دوسش دارم
نمیتونم ازش جدا بشم }
( جیمین )
{ نمیتونم قبول کنم که یه روزی ازش متنفر بودم...
اون اصلا شبیه پدرش نیست اون مهربونه یه کم خنکه ولی با نمکه
شاید این تنفرم یه پل بود برای پیدا کردن راهم به عشق
وای باید حواسم بهش باشه
✤ اونم اینو نمیخاست... نمیخاست اونو اذیت کنه پس رقت و لباساشو پوشید و دستای کبود شده ا/ت رو باز کرد و پاهاش رو هم باز کرد و لباس هاش رو بهش داد و رفت بیرون ...
ا/ت به سختی بلند شد و نشست و لباسش رو پوشید نمیتونست بلند شه و روی پاهاش وایسه همونجا شلوارکش رو پاش کرد و دراز کشیده و تو شکمش جمع شد ✤
{ ازش متنفرم... ازش بدم میاد
یعنی کی میشه از شرش خلاص بشم و برم پیش خانوادم و دوستام
من اصلا چرا باید اون شب فرار میکردم و میرفتم تو جنگل }
✤ داشت فکر میکرد و با صدای تقریبا بلند گریه میکرد و دستش روی دلش بود که شدیدن درد میکرد..
که باد پنجره رو با شدت باز کرد و نگاه ا/ت رو به خودش جلب کرد...
یهو باد برگای درختای خشک رو با خودش تو اورد
ا/ت از شدت دل درد و کمر درد نمیتونست بره و تون رو ببنده اما سعی کرد روی پاهاش وایسه
بلند شد و چند قدم رفت جلو و پنجره رو بست و برگشت روی تخت و نفس عمیقی کشید که برگای روی زمین از زمین بلند شدن و روی تخت اومدن
ا/ت متوجه شد و چرخید و برگ ها رو نگاه کرد که می درخشیدن دستش رو سمت اونا برد که یادش افتاد هنوز کمی از آب رود خونه رو توی جیبش داره...
دستش رو توی جیبش برد و قوطی رو بیرون اورد و درش رو باز کرد
نفس عمیقی کشید و یه قلپ ازش خورد...
.
.
نفس کشید و چشماشو بست و درد کمر و شکمش کم کم داشت کم تر میشد
تا جایی که بعد از چند دقیقه دیگه دردی حس نکرد و از جاش بلند شد و از خونه جیمین بیرون زد ✤
{ وای باورم نمیشه این اب چقدر به درد من میخوره...
داشتم به سمت جنگل میرفتم و با خودم بطری ابی که روی میز جیمین بود بر داشته بودم
بعد از چند دقیقه دوییدن بالاخره رود خونه رو پیدا کردم
نشتم و بطری اب رو زیر اب گرفتم تا پر شد ، لبخند زدم و بلند شدم و برگشتم که جیمین پشت سرم بود.}
♡ یااااااا جیمین اینحا چیکار میکنی؟؟
☆ منم همین سوالو از تو دارم... امروز برات درس نشد؟ یاد نگرفتی از خونه نیای بیرون؟ اصلا تو با اون حال چطور الان تونستی انقدر بدویی و درد نداری؟
♡ بزار برات توضیح بدم...
ببین... این رود خونه جادوییه. یه جورایی شفا بخشه اولش که چشمم اسیب دیدن بود اینو فهمیدم
☆ حالا نو میدونی چین ؟
من دارم جون خودمو به خطر میندازم کن به منطقه کادوی سیاه این جنگل پات باز نشه بعد تو داری دنبال اب شفا بخش میگردی
✤ دستشو گرفت و اورد کنار یه درخت نشست و اونو رو به روش نشوند...
به چشماش نگاه کرد و ا/ت هم خجالت میکشید و سرش رو پاین انداخته بود
که جیمین نزدیک ا/ت شد و سرش رو بالا گرفت و لباش رو میبوسید
ا/ت همکاری نمیکرد اما جیمین به کارش ادامه میداد
برای ا/ت عجیب بود چون نمیتونست بفهمه اون عاشقشه یا ازش متنفره... ✤
{ خدای من لباس خیلی حس خوبی داره روی لبام :) انگار یه کارش مالو کوچولو رو دارم میخورم :)
ولی نه اون با من کاری کرد که نتونم درست راه برم
اما الان احساس میکنم دوسش دارم
نمیتونم ازش جدا بشم }
( جیمین )
{ نمیتونم قبول کنم که یه روزی ازش متنفر بودم...
اون اصلا شبیه پدرش نیست اون مهربونه یه کم خنکه ولی با نمکه
شاید این تنفرم یه پل بود برای پیدا کردن راهم به عشق
وای باید حواسم بهش باشه
۳۷.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.