پارت90
#پارت90
روزبه ، شاکی و دست به کمر روبه رویشان ایستاده بود.
چشم هایش را ریز کرد و گفت :
_خوبی عاطفه؟
عاطفه سرش را خم کرد و گفت :
+ممنونم ...
روزبه لبخندی به عاطفه زد و به فرشید نگاه کرد ،
_نباید خبرم می کردی؟
ها؟ دیوانه ؟اسکل؟
میدونی چ قد دویدم ؟
فرشیدسرش را خم کرد و گفت :
+حق با توئه روزبه !
حرص نخور عزیزم !!
از عاطفه فاصله گرفت و به روزبه نزدیک شد ...
دستش را بلند کرد و لپش را کشید.
آرام و طوری ک عاطفه نشنود گفت :
_ ولی خب ما خرمگس معرکه نمیخواستیم دادش...
بعدشم تو ک نباید از دویدن خسته شی.
و خنده ی دندان نمایی کرد و
به عاطفه اشاره زد و گفت :
+بیا ، بریم ....
روزبه تعجب که نه هنگ کرده بود .
هم حرصش گرفته بود ازاینکه ، دستش انداخته بود و هم ذهنش درگیر جمله ی دومش بود .
خرمگس معرکه نمیخواستند؟؟؟
بعدا سر از کارش در می آورد ،
الان مهم فقط این بود که دلش میخواست ، فرشید را بزند ...
چرخید و به عاطفه و فرشید که از کنارش رد شده بودند نگاه کرد.
نفسش را محکم بیرون داد و به طرف فرشید قدم برداشت ...
ضربه ی محکمی پشت گردنش زد .
فرشید_آخخخخخ ، دستت بشکنه !!!
پایش را بالا برد و ضربه ی دیگری به باسنش زد...
فرشید ، دستش را به پشتش گرفت :
+وحشییییی ، کثافطِ مررررض !!!!
روزبه_حقته ! خعااااک تو سرت! ما اینجا نگران آقاییم ،
ایشون ، مگس نمیخواد.
تو غلط کردی مگس نمیخوای...
عاطفه خندید و گفت :
+مگس؟
فرشید_بترکی عاطفه ! کتک خوردن من از این میر غضب خنده داره ...
روزبه دوباره به سمتش هجوم آورد که ..
فرشید ، پشت سر عاطفه قایم شد ...
روزبه_نه ! وایسا میخوام به عاطی نشون بدم مگس چیه؟!
+نه نه ! گ..ه خوردم ،
اصلا مگس میخوام زیاد زیاد ، هرچی بیشتر بهتر، تو فقط جون بچه هات نزن .
عاطفه باخنده گفت :
_تروخدا این یه دفعه به خاطر من ببخشیدش ، بچگی کرد ، شما بزرگی کن .
روزبه چشم غره ای رفت :
_فقط به خاطر تو عاطفه ...
عاطفه با خنده گفت :
+خدا از بزرگی کمت نکنه برادر...
سرفه ای کرد و دست در جیب درحالی که از کنارشان رد می شد گفت :
_مهری یه آبغوره ای راه انداخته که نگو !
اونو ولش کن ، مخش معیوبه !
بیا سریع پیش مهری
...
روزبه ، شاکی و دست به کمر روبه رویشان ایستاده بود.
چشم هایش را ریز کرد و گفت :
_خوبی عاطفه؟
عاطفه سرش را خم کرد و گفت :
+ممنونم ...
روزبه لبخندی به عاطفه زد و به فرشید نگاه کرد ،
_نباید خبرم می کردی؟
ها؟ دیوانه ؟اسکل؟
میدونی چ قد دویدم ؟
فرشیدسرش را خم کرد و گفت :
+حق با توئه روزبه !
حرص نخور عزیزم !!
از عاطفه فاصله گرفت و به روزبه نزدیک شد ...
دستش را بلند کرد و لپش را کشید.
آرام و طوری ک عاطفه نشنود گفت :
_ ولی خب ما خرمگس معرکه نمیخواستیم دادش...
بعدشم تو ک نباید از دویدن خسته شی.
و خنده ی دندان نمایی کرد و
به عاطفه اشاره زد و گفت :
+بیا ، بریم ....
روزبه تعجب که نه هنگ کرده بود .
هم حرصش گرفته بود ازاینکه ، دستش انداخته بود و هم ذهنش درگیر جمله ی دومش بود .
خرمگس معرکه نمیخواستند؟؟؟
بعدا سر از کارش در می آورد ،
الان مهم فقط این بود که دلش میخواست ، فرشید را بزند ...
چرخید و به عاطفه و فرشید که از کنارش رد شده بودند نگاه کرد.
نفسش را محکم بیرون داد و به طرف فرشید قدم برداشت ...
ضربه ی محکمی پشت گردنش زد .
فرشید_آخخخخخ ، دستت بشکنه !!!
پایش را بالا برد و ضربه ی دیگری به باسنش زد...
فرشید ، دستش را به پشتش گرفت :
+وحشییییی ، کثافطِ مررررض !!!!
روزبه_حقته ! خعااااک تو سرت! ما اینجا نگران آقاییم ،
ایشون ، مگس نمیخواد.
تو غلط کردی مگس نمیخوای...
عاطفه خندید و گفت :
+مگس؟
فرشید_بترکی عاطفه ! کتک خوردن من از این میر غضب خنده داره ...
روزبه دوباره به سمتش هجوم آورد که ..
فرشید ، پشت سر عاطفه قایم شد ...
روزبه_نه ! وایسا میخوام به عاطی نشون بدم مگس چیه؟!
+نه نه ! گ..ه خوردم ،
اصلا مگس میخوام زیاد زیاد ، هرچی بیشتر بهتر، تو فقط جون بچه هات نزن .
عاطفه باخنده گفت :
_تروخدا این یه دفعه به خاطر من ببخشیدش ، بچگی کرد ، شما بزرگی کن .
روزبه چشم غره ای رفت :
_فقط به خاطر تو عاطفه ...
عاطفه با خنده گفت :
+خدا از بزرگی کمت نکنه برادر...
سرفه ای کرد و دست در جیب درحالی که از کنارشان رد می شد گفت :
_مهری یه آبغوره ای راه انداخته که نگو !
اونو ولش کن ، مخش معیوبه !
بیا سریع پیش مهری
...
۱.۶k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.