حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 4
پانیذ: الان وقته این سواله(با حرص)
مهشاد: خب بگوووو
دیانا: امروز پنج تیر ماهه
مهشاد: مگه ششم تولد نیکا نیستتت
پانیذ:*سرمو بردم بالا به اسمون نگاه کردم و گفتم* خدایا یه عقلی به این بده. یه پولی هم به من
دیانا:*خطاب به مهشاد گفتم* خب ک.خل سوپرایزه اگه فردا میومدیم میفهمید
پانیذ: دیا تو بهش نزدیک تری یکی بزن تو سرش
دیانا: با کمال میل
*و بعد یه پسی تقریبا محکم زدم بهش*
مهشاد:خیلی بدین وایسین حالا دارم واستون.
* هم قدم شدیم به سمت خونه هه زنگو زدم و با بچه ها جوری وایسادیم که توی آیفون پیدا نباشیم*
مامان نیکا: بله
مهشاد: سلام خاله. ما دوستای نیکا ییم واسه تولدش اومدیم سوپرایزش کنیم
*که یهو دیدم دیانا و پانیذ دارن سر و دستشونو بالا پایین میبرن که به نشونه ی نه بود*
خب دوزتان تا اینجا دوس داشتین. اگه دوس داشتین یه قلب ابی بفرستین ببینم
part 4
پانیذ: الان وقته این سواله(با حرص)
مهشاد: خب بگوووو
دیانا: امروز پنج تیر ماهه
مهشاد: مگه ششم تولد نیکا نیستتت
پانیذ:*سرمو بردم بالا به اسمون نگاه کردم و گفتم* خدایا یه عقلی به این بده. یه پولی هم به من
دیانا:*خطاب به مهشاد گفتم* خب ک.خل سوپرایزه اگه فردا میومدیم میفهمید
پانیذ: دیا تو بهش نزدیک تری یکی بزن تو سرش
دیانا: با کمال میل
*و بعد یه پسی تقریبا محکم زدم بهش*
مهشاد:خیلی بدین وایسین حالا دارم واستون.
* هم قدم شدیم به سمت خونه هه زنگو زدم و با بچه ها جوری وایسادیم که توی آیفون پیدا نباشیم*
مامان نیکا: بله
مهشاد: سلام خاله. ما دوستای نیکا ییم واسه تولدش اومدیم سوپرایزش کنیم
*که یهو دیدم دیانا و پانیذ دارن سر و دستشونو بالا پایین میبرن که به نشونه ی نه بود*
خب دوزتان تا اینجا دوس داشتین. اگه دوس داشتین یه قلب ابی بفرستین ببینم
۷.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.