Part{4}
Part{4}
که یه دفعه گفت
_چرا انقد خشنی؟
از بغلم اوردمش بیرون و گفتم
+فک نمیکنی خیلی داری زر میزنی بت رو دادم میخوای سوارم شی احمق هرزه
_اخه مگه من چی گفتم فقط...(بغض سگی)
+ ببند دهنتو تا کارتو بت بگم و قانونارو
_چه قانونایی؟
+ اخی کوچولو فک کردی من اوردمت اینجا باهات خاله بازی کنم؟تو برده ی منی فهمیدی
_چ...چی؟؟؟
+ خفه شو
خب قانون اول
لباس باز تعطیل
مشروب تعطیل
بیرون رفتن تعطیل
بی احترامی به من تعطیل
ارایش زیاد تعطیل
حرف زدن با پسرا تعطیل
گوشی تعطیل
منو به اسم کوچیک صدا کردن تعطیل بهم میگی ارباب
از فردا ساعت ۶ بلند میشی به خاطر بی احترامیت کل عمارتو تمیز میکنی
_چیییییی من کاری نکردم
+نخودچی همینی که شنیدی ببند دهنتو گمشو بیرون به خدمتکار بگو اتاقتو نشونت بده یالا
ا/ت ویو:
با گریه از اتاقش اومدم بیرون من خیلی دختر حساسی بودم طوری که سر کوچیک ترین حرف ناراحت میشدم
خدا لعنتت کنه جئون جونگ کوک به سختی اشپزخونه این عمارتو پیدا کردمو و خدمتکار اتاقمو نشون دادو وارد شدم...بیشتر شبیه لونه موش بود تا به اتاق خواب...رفتم رو تخت زانوهامو بغل کردمو هق میزدم
اشکای قلمبم گونه هامو خیس کردن..سرم داشت نبض میزد دیگه نایی نداشتم...سرمو گذاشتم رو بالشت و سریع خوابم برد
پرش زمانی به صبح:
از خواب پاشدم و ساعت رو نگاه کردم...مث جت پریدم
یا حضرت عباسسسسسسس ساعت ۱۱ صبحه یا خود خداااااا بیچاره شدم بدبخت شدم وای وای خدایااااا چی کار کنم...
همینطور به خودم فش میدادم کع یه دفعه...
شرایط پارت بعد
۵ لایک
۵ کامنت
(بچه ها اگه بد مینویسم بگید ادامه ندم)
که یه دفعه گفت
_چرا انقد خشنی؟
از بغلم اوردمش بیرون و گفتم
+فک نمیکنی خیلی داری زر میزنی بت رو دادم میخوای سوارم شی احمق هرزه
_اخه مگه من چی گفتم فقط...(بغض سگی)
+ ببند دهنتو تا کارتو بت بگم و قانونارو
_چه قانونایی؟
+ اخی کوچولو فک کردی من اوردمت اینجا باهات خاله بازی کنم؟تو برده ی منی فهمیدی
_چ...چی؟؟؟
+ خفه شو
خب قانون اول
لباس باز تعطیل
مشروب تعطیل
بیرون رفتن تعطیل
بی احترامی به من تعطیل
ارایش زیاد تعطیل
حرف زدن با پسرا تعطیل
گوشی تعطیل
منو به اسم کوچیک صدا کردن تعطیل بهم میگی ارباب
از فردا ساعت ۶ بلند میشی به خاطر بی احترامیت کل عمارتو تمیز میکنی
_چیییییی من کاری نکردم
+نخودچی همینی که شنیدی ببند دهنتو گمشو بیرون به خدمتکار بگو اتاقتو نشونت بده یالا
ا/ت ویو:
با گریه از اتاقش اومدم بیرون من خیلی دختر حساسی بودم طوری که سر کوچیک ترین حرف ناراحت میشدم
خدا لعنتت کنه جئون جونگ کوک به سختی اشپزخونه این عمارتو پیدا کردمو و خدمتکار اتاقمو نشون دادو وارد شدم...بیشتر شبیه لونه موش بود تا به اتاق خواب...رفتم رو تخت زانوهامو بغل کردمو هق میزدم
اشکای قلمبم گونه هامو خیس کردن..سرم داشت نبض میزد دیگه نایی نداشتم...سرمو گذاشتم رو بالشت و سریع خوابم برد
پرش زمانی به صبح:
از خواب پاشدم و ساعت رو نگاه کردم...مث جت پریدم
یا حضرت عباسسسسسسس ساعت ۱۱ صبحه یا خود خداااااا بیچاره شدم بدبخت شدم وای وای خدایااااا چی کار کنم...
همینطور به خودم فش میدادم کع یه دفعه...
شرایط پارت بعد
۵ لایک
۵ کامنت
(بچه ها اگه بد مینویسم بگید ادامه ندم)
۱۳.۳k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.