فیلم لیتل من🍼:))
فیلم لیتل من🍼:))
پارت۱۰
ویو کوک
ساعت ۳:۵۰دقیقه بود من داخل گوشی بودم...البته تا نصف شب همیشه اینطوری ام...
که یکدفعه صدای گریه اومد...سریع رفتم بالا...
...............................
راوی
در اتاقش رو باز کرد،هراسان رفت به سمت بیبی لیتلش،که داشت با صدای بلند کیوت گریه میکرد و فین فین،و میگفت:
«نتن....هق..مامانی...دلد.داله هققق
کوک:هیششش آروم بیبی...آروم قشنگ...
بغلش کرد و تو بغلش تکونش میداد مثل بچه های نوزاد...
یوری:هق تدی..
کوک:جون تدی..
یوری:ملو دوشت دالی؟هق
کوک:معلومه که دارم نفس تدی...
همینطور پشت کمرش میزد تا خوابش ببره...ولی نمیشد بیشتر گریه میکرد..
یه دفعه چیزی به ذهنش اومد.شیشه شیر🍼میتونست با شیشه شیر اونو سرگرم کنه تا بخوابه...
دستشو دو کمر بیبیش گذاشت و بغلش کرد...
و رفتن تو آشپزخونه تا براش شیر گرم کنه...
شیشه شیرش رو تا جایی که باهم هل شدند هم زد و داد به بیبی لیتلش...
آروم و خیلی کیوت به سر شیشه شیر مک میزد...
که باعث بزرگتر شدن اون پایینی کوک میشد....
کوک لبشو گاز گرفت...لعنتی خیلی حش////ی
شده بود...خیلی نی//ز داشت...
به بیبیش نگاه کرد که داره با تعجب به پای کوک نگاه میکنه کرد...
دیگه نتونست تحمل کنه و پاشد سریع رفت تو دستشویی تا کارش رو تموم کنه...
بیبی لیتلش با تعجب به رفتنش نگاه میکرد همینطور که شیشه شیر تو دهنش بود و مک میزد...یه دفعه چیزی جلو صورتش گرفت و بیهوش شد....
پارت۱۰
ویو کوک
ساعت ۳:۵۰دقیقه بود من داخل گوشی بودم...البته تا نصف شب همیشه اینطوری ام...
که یکدفعه صدای گریه اومد...سریع رفتم بالا...
...............................
راوی
در اتاقش رو باز کرد،هراسان رفت به سمت بیبی لیتلش،که داشت با صدای بلند کیوت گریه میکرد و فین فین،و میگفت:
«نتن....هق..مامانی...دلد.داله هققق
کوک:هیششش آروم بیبی...آروم قشنگ...
بغلش کرد و تو بغلش تکونش میداد مثل بچه های نوزاد...
یوری:هق تدی..
کوک:جون تدی..
یوری:ملو دوشت دالی؟هق
کوک:معلومه که دارم نفس تدی...
همینطور پشت کمرش میزد تا خوابش ببره...ولی نمیشد بیشتر گریه میکرد..
یه دفعه چیزی به ذهنش اومد.شیشه شیر🍼میتونست با شیشه شیر اونو سرگرم کنه تا بخوابه...
دستشو دو کمر بیبیش گذاشت و بغلش کرد...
و رفتن تو آشپزخونه تا براش شیر گرم کنه...
شیشه شیرش رو تا جایی که باهم هل شدند هم زد و داد به بیبی لیتلش...
آروم و خیلی کیوت به سر شیشه شیر مک میزد...
که باعث بزرگتر شدن اون پایینی کوک میشد....
کوک لبشو گاز گرفت...لعنتی خیلی حش////ی
شده بود...خیلی نی//ز داشت...
به بیبیش نگاه کرد که داره با تعجب به پای کوک نگاه میکنه کرد...
دیگه نتونست تحمل کنه و پاشد سریع رفت تو دستشویی تا کارش رو تموم کنه...
بیبی لیتلش با تعجب به رفتنش نگاه میکرد همینطور که شیشه شیر تو دهنش بود و مک میزد...یه دفعه چیزی جلو صورتش گرفت و بیهوش شد....
۱۳.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.