فیک لیتل من🍼:))
فیک لیتل من🍼:))
پارت ۱۲
ویو کوک
سریع رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت آدرسی که اون مرتیکه عوضی داده بود...
راوی
اونقدر عصبانی بود که رگهای دستش زده بود بیرون...خب هرکس کسی که دوسش داره رو پیش یکی دیگه ببینه حتما عصبانی میشه...
ولی خب کوک رو گول زده بودن...آخه مگه میشه این دختری که سنش کم...چیزی نمیدونه...بخواد بره.....هعی...
با صدای لاستیک بلند ماشینش وایساد...همون کسی که براش اون چیزا رو فرستاده بود اومد سمتش...
کوک:تو کی هستی؟!
کیم سانگ:من...کیم سانگم...مدیر عامل شرکتpq..
اسم شرکتش عجیب بود...
کوک:یور...یعنی اون دختره کجاست...
س:آهه جئون بس کن،خودت میدونی من اونو میخوام،اون خیلی خوبه...هومم..
کوک چشماشو بست دوباره باز کرد...و با صدای بلندی گفت..
کوک:اون هر///ه کجاستتتتتت؟!!!
س:باشه بابا...هع طبقه بالاس...
مرد لبش رو گاز گرفت،لو داد،نباید بش میگفت چون اونجا داشتن به دختره...
میکردن...کوک میخواست از پله ها بره بالا که مرد یقه کتش رو کشید...
س:نه...نمیخواد بری...الان با صحنه بدی مواجه میشی...
منظورش....آره همون بود...
کوک:برام مهم نی...
میخواست ادامه کلمشو بگه که....صدای جیغ و گریه کسی رو شنید...اون فرد کسی نبود جز...یوری!
سریع رفت بالا در اتاقی که صدا میومد رو باز کرد...
با صحنه ای که دید خشکش زد....
.
.
.
.نگید بعدی یا که میام....بله اونم خشن...ولی با بیبیم با عاشقانه...🫠🗿🌚
پارت ۱۲
ویو کوک
سریع رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت آدرسی که اون مرتیکه عوضی داده بود...
راوی
اونقدر عصبانی بود که رگهای دستش زده بود بیرون...خب هرکس کسی که دوسش داره رو پیش یکی دیگه ببینه حتما عصبانی میشه...
ولی خب کوک رو گول زده بودن...آخه مگه میشه این دختری که سنش کم...چیزی نمیدونه...بخواد بره.....هعی...
با صدای لاستیک بلند ماشینش وایساد...همون کسی که براش اون چیزا رو فرستاده بود اومد سمتش...
کوک:تو کی هستی؟!
کیم سانگ:من...کیم سانگم...مدیر عامل شرکتpq..
اسم شرکتش عجیب بود...
کوک:یور...یعنی اون دختره کجاست...
س:آهه جئون بس کن،خودت میدونی من اونو میخوام،اون خیلی خوبه...هومم..
کوک چشماشو بست دوباره باز کرد...و با صدای بلندی گفت..
کوک:اون هر///ه کجاستتتتتت؟!!!
س:باشه بابا...هع طبقه بالاس...
مرد لبش رو گاز گرفت،لو داد،نباید بش میگفت چون اونجا داشتن به دختره...
میکردن...کوک میخواست از پله ها بره بالا که مرد یقه کتش رو کشید...
س:نه...نمیخواد بری...الان با صحنه بدی مواجه میشی...
منظورش....آره همون بود...
کوک:برام مهم نی...
میخواست ادامه کلمشو بگه که....صدای جیغ و گریه کسی رو شنید...اون فرد کسی نبود جز...یوری!
سریع رفت بالا در اتاقی که صدا میومد رو باز کرد...
با صحنه ای که دید خشکش زد....
.
.
.
.نگید بعدی یا که میام....بله اونم خشن...ولی با بیبیم با عاشقانه...🫠🗿🌚
۱۴.۲k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.