فیک لیتل من🍼:))
فیک لیتل من🍼:))
پارت ۱۱
ویو کوک
بعد از اتمام کارم....خخخخ...
وایی چه مسخره بود..خوب که اون بیبی کوچولو رو به فا////ندادم..هوفف
رفتم داخل حال....ولی خبری از یوری لیتل نبود...
کوک:بیبی....بیبی لیتل....بیبی گرلممم....ددی برات شیرکاکائو درست کرده...کجاییی(با داد)
ای بابا این بچه کوش؟!
همه جای عمارتو گشتم به بادیگاردا دستور دادم همه جارو بگردن اما نبود که نبود...
عصبانی تو اتاقم نشسته بودم و پام رو تکون میدادم که یه بادیگارد با نفس نفس اومد تو اتاق...
ب:قربان..قربان..اتفاقی افتاده..
کوک:چی شده؟!
یه پاکت از تو جیبش درآورد داد بهم..
ب:بازش ک..کنید..
پاکت و باز کردم....با چیزایی که دیدم مغزم سوت کشید...
این این چیه؟!!!
راوی
عکش بیبیش بود که داشت رو پای مردا عشوه بازی میکرد...وخودشو میچسبوند بهشون...
با صدای پیام گوشی به خودش اومد به پیام نگاهی کرد...
«ما بیبی تو دزدیدیم...اما از وقتی که اومده داره بهمون حال میده آهه...ددی بیا»
عوضییییییاااااا،هرچی داخل اتاق بود رو انداخت و میشکوند...
کوک:دختره هر//ه اگر دستم بت برسه...
میکشمت...
.
.
.
.
پارت ۱۱
ویو کوک
بعد از اتمام کارم....خخخخ...
وایی چه مسخره بود..خوب که اون بیبی کوچولو رو به فا////ندادم..هوفف
رفتم داخل حال....ولی خبری از یوری لیتل نبود...
کوک:بیبی....بیبی لیتل....بیبی گرلممم....ددی برات شیرکاکائو درست کرده...کجاییی(با داد)
ای بابا این بچه کوش؟!
همه جای عمارتو گشتم به بادیگاردا دستور دادم همه جارو بگردن اما نبود که نبود...
عصبانی تو اتاقم نشسته بودم و پام رو تکون میدادم که یه بادیگارد با نفس نفس اومد تو اتاق...
ب:قربان..قربان..اتفاقی افتاده..
کوک:چی شده؟!
یه پاکت از تو جیبش درآورد داد بهم..
ب:بازش ک..کنید..
پاکت و باز کردم....با چیزایی که دیدم مغزم سوت کشید...
این این چیه؟!!!
راوی
عکش بیبیش بود که داشت رو پای مردا عشوه بازی میکرد...وخودشو میچسبوند بهشون...
با صدای پیام گوشی به خودش اومد به پیام نگاهی کرد...
«ما بیبی تو دزدیدیم...اما از وقتی که اومده داره بهمون حال میده آهه...ددی بیا»
عوضییییییاااااا،هرچی داخل اتاق بود رو انداخت و میشکوند...
کوک:دختره هر//ه اگر دستم بت برسه...
میکشمت...
.
.
.
.
۱۴.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.