فیک لیتل من🍼:))
فیک لیتل من🍼:))
پارت۹
ویو کوک
بعد از غذا چون روی پای خودم بود بلندش کردم که لباسمو چنگ زد، بردمش دست و صورتشو شستم چون محض رضای فا///
کل صورتشو ری///ه بود توش...
بعد صورتشو با حوله خشک کردم به صورتش نگاه کردم...کیوت...
بردمش داخل اتاقش درو قفل کردم...
سرمچو برگردوندم که با قیافه متعجبش
روبه رو شدم...
کوک:چیزی شده بیبی؟
یوری:چلا...دلو تفل تلدی؟
....................................
راوی
یکم فک کرد ببینه بیبیش چی گفته،که دستشو تو سرش گذاشت و نوازشش کرد...
کوک:خب راستش...
همینطور که داشت سرگرم حرف زدن باهاش میشد لباس کیوتچه روبه روش درآورد...
که سریع دستشو گذاشت رو بدنش...
یوری:چی..چیتال ....میتنی...هق
کوک:هیشش آروم باش...باهات کاری ندارم...
و بعد دستشو از رو بدنش درآورد...چشماش اندازه کره زمین شده بود...چرا اینهمه کبودی زخم توی بدن دخترک بیچاره بود...
بهشون دست زد که دخترک لرزید و رفت عقب...وزد زیر گریه...
یوری:هقق..مامانی...یولی لو ..هق دوش نداله هق...اون بخاطل ...اینکه تدی اومده بود...تونمون...و من پیسس ننسستم..منو زد هق تیلی دلد داشت...هق
کوک:هیششش آروم...ببخشید بخاطر من اینطوری شدی...ببخشید کوچولو ی من...
همینطور سرشو نوازش میکرد...که نفس های آرومی حس کرد...یه نگاه به صورتش کرد چقدر آروم خوابیده بود...لباسی که از تنش درآورده بودو انداخت و دامنشم از پاش درآورد لبشو گاز گرفت آنقدر کبودی میدید...
یه دست هودی کیوت تنش کرد...که تا زیر زانوهایش میومد...
پارت۹
ویو کوک
بعد از غذا چون روی پای خودم بود بلندش کردم که لباسمو چنگ زد، بردمش دست و صورتشو شستم چون محض رضای فا///
کل صورتشو ری///ه بود توش...
بعد صورتشو با حوله خشک کردم به صورتش نگاه کردم...کیوت...
بردمش داخل اتاقش درو قفل کردم...
سرمچو برگردوندم که با قیافه متعجبش
روبه رو شدم...
کوک:چیزی شده بیبی؟
یوری:چلا...دلو تفل تلدی؟
....................................
راوی
یکم فک کرد ببینه بیبیش چی گفته،که دستشو تو سرش گذاشت و نوازشش کرد...
کوک:خب راستش...
همینطور که داشت سرگرم حرف زدن باهاش میشد لباس کیوتچه روبه روش درآورد...
که سریع دستشو گذاشت رو بدنش...
یوری:چی..چیتال ....میتنی...هق
کوک:هیشش آروم باش...باهات کاری ندارم...
و بعد دستشو از رو بدنش درآورد...چشماش اندازه کره زمین شده بود...چرا اینهمه کبودی زخم توی بدن دخترک بیچاره بود...
بهشون دست زد که دخترک لرزید و رفت عقب...وزد زیر گریه...
یوری:هقق..مامانی...یولی لو ..هق دوش نداله هق...اون بخاطل ...اینکه تدی اومده بود...تونمون...و من پیسس ننسستم..منو زد هق تیلی دلد داشت...هق
کوک:هیششش آروم...ببخشید بخاطر من اینطوری شدی...ببخشید کوچولو ی من...
همینطور سرشو نوازش میکرد...که نفس های آرومی حس کرد...یه نگاه به صورتش کرد چقدر آروم خوابیده بود...لباسی که از تنش درآورده بودو انداخت و دامنشم از پاش درآورد لبشو گاز گرفت آنقدر کبودی میدید...
یه دست هودی کیوت تنش کرد...که تا زیر زانوهایش میومد...
۱۴.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.