ات:چیو ....؟
ات:چیو ....؟
جیهوپ:شیرکاکائو.
ات:آها اصلا حواسم نبود ببخشید ممنونم بابت شیر کاکائو
جیهوپ :قابلتو نداشت
جیهوپ :میخوای برا موضوع مکس یه کاری کنیم...؟
ات:ایده ای ندارم
جیهوپ:نظرت چیه نقش بازی کنیم که دوست پسرتم تا سمتت نیاد...؟
ات:چی...؟
ات:,به نظرت جواب میده..؟
جیهوپ : مطمئن نیستم اما فکر میکنم جواب میده«لبخند»
ویو جیهوپ :
زنگ خورد رفتیم تو کلاس
برام عجیب بود که توی بچگی ات چی بوده که اینطوری دستاش میلرزه همینجوری داشتم فک میکردم معلم آمد کتابو باز کردم اما مغزم درگیر بود درگیر ات فک کنم دیوونه شدم تو فکر بودم که با صدای معلم یه خودم آمدم
معلم:جیهوپ اینجا نیستی کجایی...؟
جیهوپ:هیجا نیستم اینجام
مکس:فک کنم تو حس و حال عاشقیه
همه زدن زیر خنده
معلم:بسه کافیه بریم سر درسمون
معلم:جیهوپ حواست به اینجا باشه
جیهوپ:بله چشم
ویو جیهوپ:
بعد نیم ساعت زنگ خورد
دیدم مکس داره میره نزدیک
نمیدونم چی شد یهو ات داد زد و دوباره دستاش داشت میلرزید و مکس هی بیشتر نزدیکش میشد رفتم سمت مکس و یقشو گرفتم و چسبوندم به دیوار و گفتم
جیهوپ:نزدیکش نشو
مکس:دلم میخواد مگه ماله توعع..؟
جیهوپ:دوست پسرشم مشکل داری...؟
مکس::____
مکس:ات ت دوست دختر. جیهوپی...؟
ات:اره(به ناچار برای خلاص از دعوا این کارو کردم)
جیهوپ. یقه ی مکسو ول کرد و گفت
جیهوپ:دیگ مزاحم دوست دختر من نشو مگه نه بد میشه
مکس دور شد
جیهوپ ات رو بغل کرد
ات دلیلشو نمیدونست
تا اینکه جیهوپ آروم توی گوش ات گفت:
جیهوپ:بیب دستات دارن میلرزن دوست ندارم کسی ببینه
ات:بیب!
جیهوپ:تو مال من شدی مهرم خوردی الان کل مدرسه میدونه نکنه میخوای بری با مکس...؟
ات:چی ...؟ نـ. نهههه
ات:من ماله تو
ات: فقط یه بازی دیگه چیزی نی..؟
جیهوپ :مطمئن نیستم بیب
ات:میشه ولم کنی بچها دارن نگامون میکنن
جیهوپ:باشه بیب
ویو ات:
زنگ آخر بود با حرفهای جیهوپ به معنی واقعی ریده بود تو خودم اما اما من از جیهوپ خوشم میومد و این یه فرصت برا من بود(شانس اگه آدم بود)
پس باید با کارام دلشو به دست بیارم اون ماله خودم میشه(نه بابا جون من نکشیمون بابا)
خوب بزار از لیا (دوست ات)کمک بگیرم فعلا بزار این زنگ کوفتی بخوره برم حال کنم حال یعنی یه جوری مخشو بزنم که حال کنه(مود ارمیا) وایسا اگه یکی و دوست داشته باشه چی...؟ اگه منو نخواد چی ...؟ کلی سوال تو ذهنم بود که زنگ خورد ما با هم سوار اتوبوس شدیم من سر ایستگاه خودم پیاده شدم و رفتم توی خونم برا لیا پیام فرستادم و منتظر بودم جواب بده که ........
جیهوپ:شیرکاکائو.
ات:آها اصلا حواسم نبود ببخشید ممنونم بابت شیر کاکائو
جیهوپ :قابلتو نداشت
جیهوپ :میخوای برا موضوع مکس یه کاری کنیم...؟
ات:ایده ای ندارم
جیهوپ:نظرت چیه نقش بازی کنیم که دوست پسرتم تا سمتت نیاد...؟
ات:چی...؟
ات:,به نظرت جواب میده..؟
جیهوپ : مطمئن نیستم اما فکر میکنم جواب میده«لبخند»
ویو جیهوپ :
زنگ خورد رفتیم تو کلاس
برام عجیب بود که توی بچگی ات چی بوده که اینطوری دستاش میلرزه همینجوری داشتم فک میکردم معلم آمد کتابو باز کردم اما مغزم درگیر بود درگیر ات فک کنم دیوونه شدم تو فکر بودم که با صدای معلم یه خودم آمدم
معلم:جیهوپ اینجا نیستی کجایی...؟
جیهوپ:هیجا نیستم اینجام
مکس:فک کنم تو حس و حال عاشقیه
همه زدن زیر خنده
معلم:بسه کافیه بریم سر درسمون
معلم:جیهوپ حواست به اینجا باشه
جیهوپ:بله چشم
ویو جیهوپ:
بعد نیم ساعت زنگ خورد
دیدم مکس داره میره نزدیک
نمیدونم چی شد یهو ات داد زد و دوباره دستاش داشت میلرزید و مکس هی بیشتر نزدیکش میشد رفتم سمت مکس و یقشو گرفتم و چسبوندم به دیوار و گفتم
جیهوپ:نزدیکش نشو
مکس:دلم میخواد مگه ماله توعع..؟
جیهوپ:دوست پسرشم مشکل داری...؟
مکس::____
مکس:ات ت دوست دختر. جیهوپی...؟
ات:اره(به ناچار برای خلاص از دعوا این کارو کردم)
جیهوپ. یقه ی مکسو ول کرد و گفت
جیهوپ:دیگ مزاحم دوست دختر من نشو مگه نه بد میشه
مکس دور شد
جیهوپ ات رو بغل کرد
ات دلیلشو نمیدونست
تا اینکه جیهوپ آروم توی گوش ات گفت:
جیهوپ:بیب دستات دارن میلرزن دوست ندارم کسی ببینه
ات:بیب!
جیهوپ:تو مال من شدی مهرم خوردی الان کل مدرسه میدونه نکنه میخوای بری با مکس...؟
ات:چی ...؟ نـ. نهههه
ات:من ماله تو
ات: فقط یه بازی دیگه چیزی نی..؟
جیهوپ :مطمئن نیستم بیب
ات:میشه ولم کنی بچها دارن نگامون میکنن
جیهوپ:باشه بیب
ویو ات:
زنگ آخر بود با حرفهای جیهوپ به معنی واقعی ریده بود تو خودم اما اما من از جیهوپ خوشم میومد و این یه فرصت برا من بود(شانس اگه آدم بود)
پس باید با کارام دلشو به دست بیارم اون ماله خودم میشه(نه بابا جون من نکشیمون بابا)
خوب بزار از لیا (دوست ات)کمک بگیرم فعلا بزار این زنگ کوفتی بخوره برم حال کنم حال یعنی یه جوری مخشو بزنم که حال کنه(مود ارمیا) وایسا اگه یکی و دوست داشته باشه چی...؟ اگه منو نخواد چی ...؟ کلی سوال تو ذهنم بود که زنگ خورد ما با هم سوار اتوبوس شدیم من سر ایستگاه خودم پیاده شدم و رفتم توی خونم برا لیا پیام فرستادم و منتظر بودم جواب بده که ........
۷.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.