پارت ششم
#پارت_ششم
صدای خندهی تمسخرگونهی بچهها بلند شد و من از استرس دستهای کژال رو گرفتم که آروند عصبی و بیمحابا گفت
_استاد عینکتونو فراموش کردید
_مودب باش آقای جهانبخش
_اگه اجازه بدید هستم
من اصلا جلسه قبل بودم؟
استاد من مریض بودم هنوزم حالم خوب نشده بعد شما نمره واسه من رد کردین؟
_مگه نمره کیلوییِ که من بنا به خواسته خودم ثبت کنم؟
هر دانشجویی یه برگه داشته و امتحان داده
_استاد من فکر میکنم روش شما کاملا اشتباهِ و خطایی این وسط رخ داده که باید بررسی کنید و این حقِ منه...
آروند میگفت و استاد جواب میداد،کلاس پر از همهمه شده بود که با تکضربهای توسط استاد سکوت شد و گفت
_لطفا جو کلاس رو متشنج نکنید
بنده آخر کلاس در خدمتتون هستم
البته در صورتِ صحتِ اشتباه،که فکر نمیکنم چنین چیزی وجود داشته باشه ...
و بدون انتظار برای جواب شروع به تدریس کرد
آروند فوقالعاده عصبی بود و این رو بدون نگاه کردن بهش هم متوجه میشدم
کژال نگران بود و گفت
_یه گندی زدی که حالاحالاها نمیشه جمعش کرد
_من استرس دارم تو دیگه بدترم نکن
_والا آخه نمره که کلکل و تلافی نیست
_همون لحظه به ذهنم رسید که انجامش دادم
حالا الان بذار طبیعی باشم...
کلاس تموم شد و من برای شنیدنِ حرفهای آروند و استاد بیهدف به کتاب کژال نگاه میکردم و نوشتههای تکراری رو وارد کتابم میکردم
و وقتی کلاس کامل خالی شد آروند گفت
_استاد تکلیفِ من چی میشه؟
من اصلا نبودم هفته پیش
_آخه اصلا امکان نداره آقای جهانبخش
تابحال چنین مشکلی به وجود نیومده
_چی بگم
شاید دوتا کلاس که یکی شده شباهت فامیلی وجود داشته یا...
_قطعا اینطور نیست
چون اسم و فامیل شما کامل نوشته شده...
و برگه امتحان رو جدا کرد و داد به آروند
و اون متعجبتر از قبل پناه برد به خواهش و گفت
_استاد خواهش میکنم
اصلا نمیدونم چرا اینطور شده
این خط من نیست
_چیکار باید بکنم؟
_نمیدونم واقعا
اما بهم حق بدید تروخدا
_من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که حضورِ شما رو نادیده بگیرم
_آخه اصلا کسی که نبوده رو...
_چند لحظه گوش کنید
من نمرتونو وارد نمیکنم
انگار غایب بودین
اما امتحان پایان ترم رو از بیست حساب میکنم
یعنی در اصل کار خودتون سختتر میشه...
آروند که چارهای نداشت همین راه رو پذیرفت و استاد با خداحافظی از کلاس خارج شد...
به هیچ عنوان نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
هم خندم گرفته بود و با تمام قدرت خودم رو عادی جلوه میدادم و هم دستهام از اضطراب میلرزید...
تصور داشتم آروند مثل همیشه بیاد مقابلم و با لحنی تهدیدگرانه از تلافیهایِ آینده صحبت کنه
اما...
صدای خندهی تمسخرگونهی بچهها بلند شد و من از استرس دستهای کژال رو گرفتم که آروند عصبی و بیمحابا گفت
_استاد عینکتونو فراموش کردید
_مودب باش آقای جهانبخش
_اگه اجازه بدید هستم
من اصلا جلسه قبل بودم؟
استاد من مریض بودم هنوزم حالم خوب نشده بعد شما نمره واسه من رد کردین؟
_مگه نمره کیلوییِ که من بنا به خواسته خودم ثبت کنم؟
هر دانشجویی یه برگه داشته و امتحان داده
_استاد من فکر میکنم روش شما کاملا اشتباهِ و خطایی این وسط رخ داده که باید بررسی کنید و این حقِ منه...
آروند میگفت و استاد جواب میداد،کلاس پر از همهمه شده بود که با تکضربهای توسط استاد سکوت شد و گفت
_لطفا جو کلاس رو متشنج نکنید
بنده آخر کلاس در خدمتتون هستم
البته در صورتِ صحتِ اشتباه،که فکر نمیکنم چنین چیزی وجود داشته باشه ...
و بدون انتظار برای جواب شروع به تدریس کرد
آروند فوقالعاده عصبی بود و این رو بدون نگاه کردن بهش هم متوجه میشدم
کژال نگران بود و گفت
_یه گندی زدی که حالاحالاها نمیشه جمعش کرد
_من استرس دارم تو دیگه بدترم نکن
_والا آخه نمره که کلکل و تلافی نیست
_همون لحظه به ذهنم رسید که انجامش دادم
حالا الان بذار طبیعی باشم...
کلاس تموم شد و من برای شنیدنِ حرفهای آروند و استاد بیهدف به کتاب کژال نگاه میکردم و نوشتههای تکراری رو وارد کتابم میکردم
و وقتی کلاس کامل خالی شد آروند گفت
_استاد تکلیفِ من چی میشه؟
من اصلا نبودم هفته پیش
_آخه اصلا امکان نداره آقای جهانبخش
تابحال چنین مشکلی به وجود نیومده
_چی بگم
شاید دوتا کلاس که یکی شده شباهت فامیلی وجود داشته یا...
_قطعا اینطور نیست
چون اسم و فامیل شما کامل نوشته شده...
و برگه امتحان رو جدا کرد و داد به آروند
و اون متعجبتر از قبل پناه برد به خواهش و گفت
_استاد خواهش میکنم
اصلا نمیدونم چرا اینطور شده
این خط من نیست
_چیکار باید بکنم؟
_نمیدونم واقعا
اما بهم حق بدید تروخدا
_من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که حضورِ شما رو نادیده بگیرم
_آخه اصلا کسی که نبوده رو...
_چند لحظه گوش کنید
من نمرتونو وارد نمیکنم
انگار غایب بودین
اما امتحان پایان ترم رو از بیست حساب میکنم
یعنی در اصل کار خودتون سختتر میشه...
آروند که چارهای نداشت همین راه رو پذیرفت و استاد با خداحافظی از کلاس خارج شد...
به هیچ عنوان نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
هم خندم گرفته بود و با تمام قدرت خودم رو عادی جلوه میدادم و هم دستهام از اضطراب میلرزید...
تصور داشتم آروند مثل همیشه بیاد مقابلم و با لحنی تهدیدگرانه از تلافیهایِ آینده صحبت کنه
اما...
۵.۴k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.