پارت پنجم
#پارت_پنجم
با خارج شدن از کلاس مهراد رو در حال صحبت با دوستاش دیدم که رفتم جلو و گفتم
_چطوری آقا مهراد؟
_خوبم
مودب شدی!
_وا من همیشه مودبم
حرفا میزنیا
_اوکی تو خوبی
_راستی آقای جهانبخش کجاست؟
اتفاقی افتاده که برای امتحان میانترم نیومدن؟
_من میگم امروز یه چیزیت میشه نگو نه
سرما خورده حال نداشت بیاد
_آخی چه بد شد
حالا نمرشو...
البته به من ربطی نداره
فقط نگران شدم که پرسیدم
_پناه تو و نگرانی؟
چه محال خندهداری...
کژال خندید که با دستم زدم به پهلوش و به مهراد گفتم
_ای بابا
بیخیال
موفق باشی
_توام...
به محض دور شدن از مهراد و رسیدن به فضای سبز دانشگاه خودم رو پرت کردم روی چمن و شروع کردم به خندیدن
کژال که هنوز هم گیج بود با تعجب گفت
_یه دیقه مث آدم بشین بگو ببینم چیکار کردی؟
_هیچی دیگه
به جای آروند جون امتحان دادم
_نه!
پس خودت؟
_بعد از خودم دیگه خنگ
_پناه!... دستم رو تکون دادم و با خنده گفتم
_وای وای آروند خان
بشین خونه سوپ مامانپز بخور که نمیدونی چه آشی برات پختم
_وایی
ولی اگه بفهمه کار تو بوده بدجور تلافی میکنهها
_اتفاقا باید بفهمه تا دیگه چنگولش به پرای نازم گیر نکنه
_ولی خدایی نامردی بود
_اه کژال توام چه دل نازکی داریا
هرچی بود آروند لایقشه...
حسهای متفاوتی داشتم
از واکنش آروند میترسیدم
از اینکه انقدر ظالمانه توی نمره و معدلش تاثیر منفی گذاشتم عذاب وجدان داشتم
اما حسی که اسمش رو شیطنت میذاشتم به شدت درونم فعال بود
یا تلافی
که باعث میشد هربار کارهای متفاوتتری انجام بدم
اما آروند آدمِ سکوت نبود
اون بارها با کارهای مختلف عذابم داده بود که باعث میشد یه دخترِ ضعیف و نالایق دیده شم
و من برای دفاع از خودم مجبور بودم که بیتفاوت نسبت به همهی دخترانگیهام با نقشههای متفاوت جوابش رو بدم...
هفته بعد فرارسید
روزی که قرار بود استاد همراه با اسمها نمرههای هرفرد رو هم بلند بخونه و وارد دفتر کنه
اونروز از واهمهیای که نسبت به واکنش آروند داشتم نزدیکترین صندلی به استاد رو انتخاب کردم و همراه با کژال نشستیم
و آروند و مهراد مثل همیشه ردیف آخر کلاس آروم صحبت میکردن
با وارد شدن استاد سکوت داخل کلاس حکمفرما شد و بعد از کمی مکث با در دست داشتن برگههای امتحان شروع کرد به خوندن اسامی و نمرهها
با رسیدن به اسمم بلند و واضح گفت
_هجدهُنیم...
کژال بی مقدمه و بدون توجه به موقعیت گفت
_جونم به این تلاش...
و با حرفش بچهها بلند خندیدن
به محض اعلامِ نمره کژال،نوبت به آروند رسید که استاد متعجب نگاهش کرد و گفت
_چهارُهفتادُپنج...
با خارج شدن از کلاس مهراد رو در حال صحبت با دوستاش دیدم که رفتم جلو و گفتم
_چطوری آقا مهراد؟
_خوبم
مودب شدی!
_وا من همیشه مودبم
حرفا میزنیا
_اوکی تو خوبی
_راستی آقای جهانبخش کجاست؟
اتفاقی افتاده که برای امتحان میانترم نیومدن؟
_من میگم امروز یه چیزیت میشه نگو نه
سرما خورده حال نداشت بیاد
_آخی چه بد شد
حالا نمرشو...
البته به من ربطی نداره
فقط نگران شدم که پرسیدم
_پناه تو و نگرانی؟
چه محال خندهداری...
کژال خندید که با دستم زدم به پهلوش و به مهراد گفتم
_ای بابا
بیخیال
موفق باشی
_توام...
به محض دور شدن از مهراد و رسیدن به فضای سبز دانشگاه خودم رو پرت کردم روی چمن و شروع کردم به خندیدن
کژال که هنوز هم گیج بود با تعجب گفت
_یه دیقه مث آدم بشین بگو ببینم چیکار کردی؟
_هیچی دیگه
به جای آروند جون امتحان دادم
_نه!
پس خودت؟
_بعد از خودم دیگه خنگ
_پناه!... دستم رو تکون دادم و با خنده گفتم
_وای وای آروند خان
بشین خونه سوپ مامانپز بخور که نمیدونی چه آشی برات پختم
_وایی
ولی اگه بفهمه کار تو بوده بدجور تلافی میکنهها
_اتفاقا باید بفهمه تا دیگه چنگولش به پرای نازم گیر نکنه
_ولی خدایی نامردی بود
_اه کژال توام چه دل نازکی داریا
هرچی بود آروند لایقشه...
حسهای متفاوتی داشتم
از واکنش آروند میترسیدم
از اینکه انقدر ظالمانه توی نمره و معدلش تاثیر منفی گذاشتم عذاب وجدان داشتم
اما حسی که اسمش رو شیطنت میذاشتم به شدت درونم فعال بود
یا تلافی
که باعث میشد هربار کارهای متفاوتتری انجام بدم
اما آروند آدمِ سکوت نبود
اون بارها با کارهای مختلف عذابم داده بود که باعث میشد یه دخترِ ضعیف و نالایق دیده شم
و من برای دفاع از خودم مجبور بودم که بیتفاوت نسبت به همهی دخترانگیهام با نقشههای متفاوت جوابش رو بدم...
هفته بعد فرارسید
روزی که قرار بود استاد همراه با اسمها نمرههای هرفرد رو هم بلند بخونه و وارد دفتر کنه
اونروز از واهمهیای که نسبت به واکنش آروند داشتم نزدیکترین صندلی به استاد رو انتخاب کردم و همراه با کژال نشستیم
و آروند و مهراد مثل همیشه ردیف آخر کلاس آروم صحبت میکردن
با وارد شدن استاد سکوت داخل کلاس حکمفرما شد و بعد از کمی مکث با در دست داشتن برگههای امتحان شروع کرد به خوندن اسامی و نمرهها
با رسیدن به اسمم بلند و واضح گفت
_هجدهُنیم...
کژال بی مقدمه و بدون توجه به موقعیت گفت
_جونم به این تلاش...
و با حرفش بچهها بلند خندیدن
به محض اعلامِ نمره کژال،نوبت به آروند رسید که استاد متعجب نگاهش کرد و گفت
_چهارُهفتادُپنج...
۲.۲k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.