ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت۳۹۵ فصل ۳ )
و گرفته و داغون اروم خودشو پایین کشید و دراز کشید..
چشه ؟ داغون و متفکر رفتم ظرفا رو شستم و بعد رفتم تر اتاقم.
ذهنم درگیر بود.. چش شد یهو؟ خوب بود که.. اصلا موجيه مرتيكه..
یه لحظه خوب و خندون.. یه لحظه اعصاب و پاچه گیر بي باید یه دوش حسابی میگرفتم.. از اون جنگل و زیر بارون و گل و لاي بودن حس بدي
داشتم.. لباسامو در آوردم و رفتم زیر دوش.اخیشش..
احساس آرامش کردم.دوان رو پر کردم و در حالیکه از دوش آب ولرم رو سرم میریخت توش نشستم حسش محشر بود. میخواستم ساعت ها اینجا بمونم که یادم اومد موهام په کم به هم گره خورده و بد نیست زیر اب کمي شونه شون کنم اما با خودم شونه نیاورده بودم کلافه بلند شدم و بدون بستن آب حوله رو دور خودم پیچیدم و از اتاق اومدم بیرون که صداي سرفه هاي شديد جیمین رو شنیدم. وایستادم و گوش دادم.
نکنه حالش بد شده باشه؟ اما انگار داشت با گوشی حرف میزد
جیمین : نه... به خاطر سرما و خيسيه.. ريه هام حساس شده..
اما صداي فرد رو شنیدم ... :مطميني؟
پس فرد اومده بود.
جیمین : خوبم..
اروم رفتم پشت در تا بهتر بشنوم... فرد: این قیافه خوبته الان؟چته؟
جيمین : هیسسس... نميخوام يه دفعه إلا چيزي بشنوعه و اوضاع خراب شه..
متفکر به در نگاه کردم.
فرد : این صداي اب نیست مگه؟
جيمین سکوت کرد و جیمین: اره.. إلا حمامه...
فرد: پس حرف بزن دیگه.. چه مرگته؟
جیمین سرفه زد. فك كنم صدا از سالن بود.. چه زود از تخت بلند شده..
فرد: إلا خوبه؟
جیمین : اره... فقط یه کم سرما خورده
فرد : باز دعواتون شده؟
جیمین تلخ و کلافه جیمین : نه..چي ميگي تو؟
فرد : میگی چه مرگته یا نه؟ چرا گفتی کلید اون واحد خالیمو بیارم؟ واحد خالي؟
گنگ چشمامو باريك كردم جیمین نفسش رو شدید بیرون داد و گفت جیمین :میخوام الا رو بفرستم اونجا...
قلبم ریخت يعني چي ؟ کجا؟
فرد شوکه گفت: چیکار کنی؟
جيمز : الا اونجا میمونه منم بهش سر میزنم از شدت شوك و ناباوري قلبم داشت میومد تو دهنم من نمیتونم.. بغض کردم. چرا میخواد اینکارو باهام بکنه؟ من. من نمیتونم ازش دور بشم..
فرد سوال توی ذهن منو پرسید و گفت فرد :چرا؟
جیمین تلخ گفت: اینجوری بهتره.
فرد : براي تو يا اون؟
جيمین : براي جفتمون... فرد یادت رفته قرارمون چي بوده؟ ازدواج بچه،طلاق..همین..
قرار.. قرار.. لعنت به اون قرار مزخرف فرد خبیثانه گفت فرد : خوب؟ ازدواج، بچه، طلاق.. قبول..چي بهم ریخته که انقدر ترسيدي؟ چيزي تو وجودت عوض شده؟
جیمین با خشم گفت : خفه شو فرد.
فرد هم عصبي گفت: تو هم خفه شو..ميخواي بشه هرزه
شخصیت ؟
( پارت۳۹۵ فصل ۳ )
و گرفته و داغون اروم خودشو پایین کشید و دراز کشید..
چشه ؟ داغون و متفکر رفتم ظرفا رو شستم و بعد رفتم تر اتاقم.
ذهنم درگیر بود.. چش شد یهو؟ خوب بود که.. اصلا موجيه مرتيكه..
یه لحظه خوب و خندون.. یه لحظه اعصاب و پاچه گیر بي باید یه دوش حسابی میگرفتم.. از اون جنگل و زیر بارون و گل و لاي بودن حس بدي
داشتم.. لباسامو در آوردم و رفتم زیر دوش.اخیشش..
احساس آرامش کردم.دوان رو پر کردم و در حالیکه از دوش آب ولرم رو سرم میریخت توش نشستم حسش محشر بود. میخواستم ساعت ها اینجا بمونم که یادم اومد موهام په کم به هم گره خورده و بد نیست زیر اب کمي شونه شون کنم اما با خودم شونه نیاورده بودم کلافه بلند شدم و بدون بستن آب حوله رو دور خودم پیچیدم و از اتاق اومدم بیرون که صداي سرفه هاي شديد جیمین رو شنیدم. وایستادم و گوش دادم.
نکنه حالش بد شده باشه؟ اما انگار داشت با گوشی حرف میزد
جیمین : نه... به خاطر سرما و خيسيه.. ريه هام حساس شده..
اما صداي فرد رو شنیدم ... :مطميني؟
پس فرد اومده بود.
جیمین : خوبم..
اروم رفتم پشت در تا بهتر بشنوم... فرد: این قیافه خوبته الان؟چته؟
جيمین : هیسسس... نميخوام يه دفعه إلا چيزي بشنوعه و اوضاع خراب شه..
متفکر به در نگاه کردم.
فرد : این صداي اب نیست مگه؟
جيمین سکوت کرد و جیمین: اره.. إلا حمامه...
فرد: پس حرف بزن دیگه.. چه مرگته؟
جیمین سرفه زد. فك كنم صدا از سالن بود.. چه زود از تخت بلند شده..
فرد: إلا خوبه؟
جیمین : اره... فقط یه کم سرما خورده
فرد : باز دعواتون شده؟
جیمین تلخ و کلافه جیمین : نه..چي ميگي تو؟
فرد : میگی چه مرگته یا نه؟ چرا گفتی کلید اون واحد خالیمو بیارم؟ واحد خالي؟
گنگ چشمامو باريك كردم جیمین نفسش رو شدید بیرون داد و گفت جیمین :میخوام الا رو بفرستم اونجا...
قلبم ریخت يعني چي ؟ کجا؟
فرد شوکه گفت: چیکار کنی؟
جيمز : الا اونجا میمونه منم بهش سر میزنم از شدت شوك و ناباوري قلبم داشت میومد تو دهنم من نمیتونم.. بغض کردم. چرا میخواد اینکارو باهام بکنه؟ من. من نمیتونم ازش دور بشم..
فرد سوال توی ذهن منو پرسید و گفت فرد :چرا؟
جیمین تلخ گفت: اینجوری بهتره.
فرد : براي تو يا اون؟
جيمین : براي جفتمون... فرد یادت رفته قرارمون چي بوده؟ ازدواج بچه،طلاق..همین..
قرار.. قرار.. لعنت به اون قرار مزخرف فرد خبیثانه گفت فرد : خوب؟ ازدواج، بچه، طلاق.. قبول..چي بهم ریخته که انقدر ترسيدي؟ چيزي تو وجودت عوض شده؟
جیمین با خشم گفت : خفه شو فرد.
فرد هم عصبي گفت: تو هم خفه شو..ميخواي بشه هرزه
شخصیت ؟
- ۳.۴k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط