ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۹۷ فصل ۳ )
لبخند زورکی زدم و گرفته رفتم تو حموم و یه دوش جزی
گرفتم. دیگه حال و حوصله نداشتم. تمام باد و حس خوبم خالي شده بود.
اومدم بیرون و لباس عوض کردم و موهامو خشك كردم كه
ایفون زنگ زد. فرد با ذوق گفت: نیکوله
گرفته اومدم بیرون جیمین پشت صندلی اشپزخونه نشسته بود و گفت
جیمین : فرد درباره گلوله و این چیزا هیچی به نیکول نگو..بیخود نگران میشه..
فرد : باشه..
و متوجه من شد و بهم لبخند زد و گفت فرد: چطوری دستیار
گانگستر؟ گرفته گفتم خوب و رفت سمت در و در رو باز کرد.
جیمین اروم گفت جیمین :مطميني خوبي؟
الا: اره..زود بلند شدي..
به فرد نگاه کردم و با لبخند باريك و حسرت گفتم الا :کاش یکی
اینجوري مشتاق و منتظر اومدن ما باشه..
جیمین نگاهشو روی فرد کشید. پوزخند زدم و رفتم تو اشپزخونه و یه لیوان آب ریختم.. صداي نيكول اومد که شاد و سر حال گفت
نیکول:سلااام.. فرد هم شاد گفت
فرد : سلام خانوم خانومااا...
نیکول : تو هم اینجایی؟
فرد : موندم تو رو ببینم..
لبخند عميقي زدم.. خيلي بهشون امیدوارم.. حس قشنگي بينشونه که پشت زبونهاي درازشون پنهونش میکنن.. نيكول جداً؟
فرد نفسشو بیرون داد و گفت فرد: هرچند تو ميگي دلت تنگ نشده اما من دلم برات تنگ شده بود..
نيكول با ناز گفت نیکول: واقعاً؟
فرد : اره..اونجا هر حیووني ميديدم یاد تو میوفتادم.
نرم خندیدم لعنتي.. یه بار مثل ادم حرف بزنه همه چی درست میشه اما نمیتونه که.. نيكول با دندوناي قفل شده گفت نیکول : مرض
تو آدم نمیشی.. فرد بابا آدم تر از این؟ جیمین کلافه و کج خلق
جیمین :گفت دوست داشتين از جلوي در بیاین اینور
و دستش رو به پهلوش گرفت اونقدر احمق بودم که از کوچکترین حرکاتش تمام وجودم پر از نگرانی میشد و اون در عوضش.. هه.
میخواست ردم کنه برم که به موقع وابسته اش نشم.. نيکول خندون اومد جلو و گفت نیکول :سلام سلام..
لبخندی زدم الا: سلام عزیزم.
جیمین : سلام..
نگاهي موشکافانه به من و جیمین انداخت و شیطون
گفت فرد : اشتی کردین؟
جیمین اخم کرد جیمین : یعنی شما به همه کار ما کار دارین؟
فرد : به همه اش که نه..زشته..فقط به یه سریاش کار داریم
سرخ شدم. چقدر اين بشر بي شرفه.. نیکول خندید
جیمین با غیض جعبه دستمال کاغذي پرت کرد سمتش که خورد تو سرش.
فرد: خوب مناسب سنم نیست..
با غیض گفتم الا: مناسب سن تو نیست؟ تو که همسن بابابزرگ مني..
فرد خبیث گفت فرد:يعني بهم مربوطه؟
نیکول خندون نیکول : فررد بسه.. حالا خوش گذشت بهتون؟ چطور بود؟
فرد : جاي تو واقعا خالي خيلي مهيج بود..خيليييي..
ابرو بالا انداخت نیکول:جداً؟
( پارت ۳۹۷ فصل ۳ )
لبخند زورکی زدم و گرفته رفتم تو حموم و یه دوش جزی
گرفتم. دیگه حال و حوصله نداشتم. تمام باد و حس خوبم خالي شده بود.
اومدم بیرون و لباس عوض کردم و موهامو خشك كردم كه
ایفون زنگ زد. فرد با ذوق گفت: نیکوله
گرفته اومدم بیرون جیمین پشت صندلی اشپزخونه نشسته بود و گفت
جیمین : فرد درباره گلوله و این چیزا هیچی به نیکول نگو..بیخود نگران میشه..
فرد : باشه..
و متوجه من شد و بهم لبخند زد و گفت فرد: چطوری دستیار
گانگستر؟ گرفته گفتم خوب و رفت سمت در و در رو باز کرد.
جیمین اروم گفت جیمین :مطميني خوبي؟
الا: اره..زود بلند شدي..
به فرد نگاه کردم و با لبخند باريك و حسرت گفتم الا :کاش یکی
اینجوري مشتاق و منتظر اومدن ما باشه..
جیمین نگاهشو روی فرد کشید. پوزخند زدم و رفتم تو اشپزخونه و یه لیوان آب ریختم.. صداي نيكول اومد که شاد و سر حال گفت
نیکول:سلااام.. فرد هم شاد گفت
فرد : سلام خانوم خانومااا...
نیکول : تو هم اینجایی؟
فرد : موندم تو رو ببینم..
لبخند عميقي زدم.. خيلي بهشون امیدوارم.. حس قشنگي بينشونه که پشت زبونهاي درازشون پنهونش میکنن.. نيكول جداً؟
فرد نفسشو بیرون داد و گفت فرد: هرچند تو ميگي دلت تنگ نشده اما من دلم برات تنگ شده بود..
نيكول با ناز گفت نیکول: واقعاً؟
فرد : اره..اونجا هر حیووني ميديدم یاد تو میوفتادم.
نرم خندیدم لعنتي.. یه بار مثل ادم حرف بزنه همه چی درست میشه اما نمیتونه که.. نيكول با دندوناي قفل شده گفت نیکول : مرض
تو آدم نمیشی.. فرد بابا آدم تر از این؟ جیمین کلافه و کج خلق
جیمین :گفت دوست داشتين از جلوي در بیاین اینور
و دستش رو به پهلوش گرفت اونقدر احمق بودم که از کوچکترین حرکاتش تمام وجودم پر از نگرانی میشد و اون در عوضش.. هه.
میخواست ردم کنه برم که به موقع وابسته اش نشم.. نيکول خندون اومد جلو و گفت نیکول :سلام سلام..
لبخندی زدم الا: سلام عزیزم.
جیمین : سلام..
نگاهي موشکافانه به من و جیمین انداخت و شیطون
گفت فرد : اشتی کردین؟
جیمین اخم کرد جیمین : یعنی شما به همه کار ما کار دارین؟
فرد : به همه اش که نه..زشته..فقط به یه سریاش کار داریم
سرخ شدم. چقدر اين بشر بي شرفه.. نیکول خندید
جیمین با غیض جعبه دستمال کاغذي پرت کرد سمتش که خورد تو سرش.
فرد: خوب مناسب سنم نیست..
با غیض گفتم الا: مناسب سن تو نیست؟ تو که همسن بابابزرگ مني..
فرد خبیث گفت فرد:يعني بهم مربوطه؟
نیکول خندون نیکول : فررد بسه.. حالا خوش گذشت بهتون؟ چطور بود؟
فرد : جاي تو واقعا خالي خيلي مهيج بود..خيليييي..
ابرو بالا انداخت نیکول:جداً؟
- ۳.۶k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط