..شراب سرخ پارت ۱۰۲
..شراب سرخ پارت ۱۰۲
#red_wine #red_wine🍷
در دلم فریاد بود ..
در نگاهم اشک ..
و در گلویم بغض ..
عجب سرنوشت شومی ...
کجای زندگیم را اشتباه رفته بودم که این شده بود پایانم ...
تخت باشکوهشان این بود؟!
چرا کاری نمیکرد؟!
تصویر تخت کیم جلوی چشمانم نقش بست..
و خشمگینانه تنم را مارک میکرد...
اما خدا شاهد بود...
من شیدای بوسه های او روی تنم بودم...
هر کبودی که او بر تنم بجا میگذاشت ، پر از احساس بود ، پر از خواستن..
دلم برات تنگ شده ...
میای منو ببری ...
با صدای دو مرد پشت سرم از فکر بیرون آمدم...
مرد دومی:یک مورد اضطراری پیش اومده باید سریع بیای!
مرد اولی:چیشده؟
مرد دومی مکثی کرد گویا تردید داشت جلوی من بگوید:بیای میفهمی!
مرد اولی:خیلی خب چندتا محافظ پشت در اینجا بزار فرار نکنه..
با خروج هر دویشان بغضم را شکستم و برای لحظات پایانی خودم گریستم..
برای دلتنگی او بغض کردم
برای اینکه دیر فهمیدم به او وابسته شدم و بدون آنکه به او از احساسم بگویم داشتم ترکش میکردم ، گریه کردم..
#red_wine #red_wine🍷
در دلم فریاد بود ..
در نگاهم اشک ..
و در گلویم بغض ..
عجب سرنوشت شومی ...
کجای زندگیم را اشتباه رفته بودم که این شده بود پایانم ...
تخت باشکوهشان این بود؟!
چرا کاری نمیکرد؟!
تصویر تخت کیم جلوی چشمانم نقش بست..
و خشمگینانه تنم را مارک میکرد...
اما خدا شاهد بود...
من شیدای بوسه های او روی تنم بودم...
هر کبودی که او بر تنم بجا میگذاشت ، پر از احساس بود ، پر از خواستن..
دلم برات تنگ شده ...
میای منو ببری ...
با صدای دو مرد پشت سرم از فکر بیرون آمدم...
مرد دومی:یک مورد اضطراری پیش اومده باید سریع بیای!
مرد اولی:چیشده؟
مرد دومی مکثی کرد گویا تردید داشت جلوی من بگوید:بیای میفهمی!
مرد اولی:خیلی خب چندتا محافظ پشت در اینجا بزار فرار نکنه..
با خروج هر دویشان بغضم را شکستم و برای لحظات پایانی خودم گریستم..
برای دلتنگی او بغض کردم
برای اینکه دیر فهمیدم به او وابسته شدم و بدون آنکه به او از احساسم بگویم داشتم ترکش میکردم ، گریه کردم..
۱.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.