تکپارتی
#تکپارتی
از سوکجیننن
دستاشو با لرزی که تو بدنش نشسته بود باز کرد..
همون موقع صدای پر اعتراض و نگران سوکجین بلند شد..
_ا/ت، واقعا مجبور نیستی اینکارو بکنی..!
هیس آرومی بهش گفت و چشماشو روی هم فشرد..
+ میخوام برای همیشه این فوبیای کوفتی رو بزارم کنار، پس لطفا همراهیم کن..!
با وجود صدای بارون متوجه نفس کلافه ای که کشید شد..
اما اهمیت نداد و همچنان زیر قطره های بارون که با سرعت به تنش میخوردن ایستاد..
دستاشو که دور کمرش حس کرد، آرامش خاصی بهش القا میشد، و این گرما باعث شد هر لحظه ترسش از بارون کمتر بشه...
_چه حسی داری بانوی رنگی؟
ا/ت لبخندی زد و چشماشو آروم باز کرد..
+ فک کنم عاشق بارون شدم سوکجینی:)
دوستان عزیز
واقعا قصد نظر دادن ندارین؟
من برای دونه دونه ی اینا وقت میزارم
اگه واقعا چهارتا کلمه کامنت کردن سخته بگین به منم
چون واسه منم نوشتنو آپ کردنش سخته!
از سوکجیننن
دستاشو با لرزی که تو بدنش نشسته بود باز کرد..
همون موقع صدای پر اعتراض و نگران سوکجین بلند شد..
_ا/ت، واقعا مجبور نیستی اینکارو بکنی..!
هیس آرومی بهش گفت و چشماشو روی هم فشرد..
+ میخوام برای همیشه این فوبیای کوفتی رو بزارم کنار، پس لطفا همراهیم کن..!
با وجود صدای بارون متوجه نفس کلافه ای که کشید شد..
اما اهمیت نداد و همچنان زیر قطره های بارون که با سرعت به تنش میخوردن ایستاد..
دستاشو که دور کمرش حس کرد، آرامش خاصی بهش القا میشد، و این گرما باعث شد هر لحظه ترسش از بارون کمتر بشه...
_چه حسی داری بانوی رنگی؟
ا/ت لبخندی زد و چشماشو آروم باز کرد..
+ فک کنم عاشق بارون شدم سوکجینی:)
دوستان عزیز
واقعا قصد نظر دادن ندارین؟
من برای دونه دونه ی اینا وقت میزارم
اگه واقعا چهارتا کلمه کامنت کردن سخته بگین به منم
چون واسه منم نوشتنو آپ کردنش سخته!
۹.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.