part (4) 🫂🖇🔮
part (4) 🫂🖇🔮
نامی:ولی من نمیتونم بابا از قبل برنامشو ریخته
ته:ولی...
نامی:به جای این حرفا بلند شو بریم لباستو انتخاب کنم (خوش بحالش مردم داداش دارن مام داداش داریم)
ته:ولی من نمیام
نامی:داداش .. برادر من.. تهیونگ.. بلنو شو دیگه ناراحت میشماا
از کجا معلوم که وقتی دختررو ببینی یک دل ن صد دل عاشقش بشی؟؟
ته: ولی...(بنده خدا تو ولی گیر کرده)
نامی:بدو بدو بدووووو من میرم اتاقت ووم هر موقع خواستی بیا
ته خندید ،از این خوشحال بود که ی داداش خیلی مهربون داره و دنبال نامی رفدن اتاقش که لباسشو انتخاب کنه
ته:نامی؟
نامی:بله؟؟
ته:توم شب میای؟؟
نامی:ن نمیتونم
ته: بیا دیگه داداشی*کیوت کرد خودشو*
نامی: خودتو اونجوری نکن نمیتونم با لنا قرار دارم
ته:نامی ی چیز بگم ناراحت نمیشی؟؟
نامی:بگو ببینم ناراحت کنندس یا نه؟؟
ته:من چند روز پیش لنا رو با ی پسر دیگه دیدم دست تو دست هم داشتن میرفدن
نامی عصبانی شد و گفت: دیگه داری از حد خودت میگذری درمورد لنا درست صحبت کن
نامجون رفت
ته:من که بهت ثابت میکنم*زمزمه*
ته:اههههههه مثلا میخواست لباس برای من انتخاب کنه
ایشششششش ولش کن خودم یکی میپوشم دیگه .
پایان فلش بک:/
یونا ویو:/
واو خدا عجب چیزی خلق کرده ادم فک میکنه فرشتس(خو فرشتس دیه)
یونا سرشو تکون داد:*تو ذهنش*خانم خانوما مثلا شما از این ازدواج راضی نیستی چرا این این حرفارو میزنی ولش کن پسره پفیوز.(خودتی)
اگه گذاشتم ی اب خشک از گدوت پایین بره؟؟
با صدای مامانم به خوم اومدم
م.ی:دخترم ؟؟دخترم ؟؟کجایی بیا دیگه
یونا:*هع دخترم*چی؟؟عا اومدم
اومدم نشستم کنار مامانم اونا داشتن حرف میزدن
منم داشتگ به بدبخیام فکر میکردم که بابای ته صدام کرد: دخترم چرا شما دوتا نمیرید باهم دیگه خصوصی حرف بزنید؟؟
یونا:چی؟؟
ته: پدر
پ.ت:پاشید دیگه چرا منتظرید؟؟
یونا:چ..چشم
نامی:ولی من نمیتونم بابا از قبل برنامشو ریخته
ته:ولی...
نامی:به جای این حرفا بلند شو بریم لباستو انتخاب کنم (خوش بحالش مردم داداش دارن مام داداش داریم)
ته:ولی من نمیام
نامی:داداش .. برادر من.. تهیونگ.. بلنو شو دیگه ناراحت میشماا
از کجا معلوم که وقتی دختررو ببینی یک دل ن صد دل عاشقش بشی؟؟
ته: ولی...(بنده خدا تو ولی گیر کرده)
نامی:بدو بدو بدووووو من میرم اتاقت ووم هر موقع خواستی بیا
ته خندید ،از این خوشحال بود که ی داداش خیلی مهربون داره و دنبال نامی رفدن اتاقش که لباسشو انتخاب کنه
ته:نامی؟
نامی:بله؟؟
ته:توم شب میای؟؟
نامی:ن نمیتونم
ته: بیا دیگه داداشی*کیوت کرد خودشو*
نامی: خودتو اونجوری نکن نمیتونم با لنا قرار دارم
ته:نامی ی چیز بگم ناراحت نمیشی؟؟
نامی:بگو ببینم ناراحت کنندس یا نه؟؟
ته:من چند روز پیش لنا رو با ی پسر دیگه دیدم دست تو دست هم داشتن میرفدن
نامی عصبانی شد و گفت: دیگه داری از حد خودت میگذری درمورد لنا درست صحبت کن
نامجون رفت
ته:من که بهت ثابت میکنم*زمزمه*
ته:اههههههه مثلا میخواست لباس برای من انتخاب کنه
ایشششششش ولش کن خودم یکی میپوشم دیگه .
پایان فلش بک:/
یونا ویو:/
واو خدا عجب چیزی خلق کرده ادم فک میکنه فرشتس(خو فرشتس دیه)
یونا سرشو تکون داد:*تو ذهنش*خانم خانوما مثلا شما از این ازدواج راضی نیستی چرا این این حرفارو میزنی ولش کن پسره پفیوز.(خودتی)
اگه گذاشتم ی اب خشک از گدوت پایین بره؟؟
با صدای مامانم به خوم اومدم
م.ی:دخترم ؟؟دخترم ؟؟کجایی بیا دیگه
یونا:*هع دخترم*چی؟؟عا اومدم
اومدم نشستم کنار مامانم اونا داشتن حرف میزدن
منم داشتگ به بدبخیام فکر میکردم که بابای ته صدام کرد: دخترم چرا شما دوتا نمیرید باهم دیگه خصوصی حرف بزنید؟؟
یونا:چی؟؟
ته: پدر
پ.ت:پاشید دیگه چرا منتظرید؟؟
یونا:چ..چشم
۴۷.۱k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.