part (3)🫂🖇🔮
part (3)🫂🖇🔮
فلش بک به صب :/
ته ویو:/
نشسته بودم تو اتاقم داشتم گیم بازی میکرم
یکی در زد(تق تق)
ته: بله ؟؟
پ.ت:میتونم بیام تو پسرم؟؟
ته: بله پدرجون بفرمایید داخل
پ.ت: میتونم بشینم؟؟
ته:بله بفرمایید
پ.ت: پسرم راستش ی خواهشی ازت دارم
ته:بفرمایید پدر جون دارین نگرانم میکنید؟
پ.ت:پسرم تو باید ازدواج کنی..
ته:چ...چی؟؟
پ.ت:تو باید با دخر اقای پارک هیون ازدواج کنی
ته:همون دوستتون رئیس شرکت**(خودتون ی اسم بزارین)؟؟
پ.ت: اره پسرم با دختر اون
خودت میدونی من ارزو داشتم که بزرگ ترین شرکت رو تو کره داشته باشم با هیون درمیون گذاشتم اونم قبول کرد و برای اینکه این همکاری همیشه ادامه پیدا کنه تو باید با دخارش ازدواج کنی
وقتی هم که شرکت من به تو و شرکت هیون به دخترش هم رسید بتونید با هم کار کنید
ته:ولی.... من نمیتونم
پ.ت:پسرم.. بخاطر پدرت ی کارو انجام بده
ته:ولی اخه چرا من؟؟به نامجون بگین باهاش ازدواج کنه چرا من؟؟تازه اون از منم بزرگ تره زود تر باید ازدواج کنه .. چرا همش من ؟؟
پ.ت: خودت که میدونی اون یکی دیگرو دوست داره
اون لنا رو دوست داره
ته:و...
پ.ت:ولی بی ولی همینی که گفدم برای شب اماده باش میریم خواستگاری
بعد این حرفش گذاشت و رفت
ته اشک تو چشاش جمع شده بود بلند شد رفت پیش نامجون
ته:*تق تق تق*
نامی:بله؟؟
ته: داداش میتونم بیام تو؟؟
نامی:عاره بیا تو
ته: داداش وقت داری باهات حرف بزنم؟؟
نامی:عاره داداشی بیا بشین
ته:فک کنم درباره ازدواجمن میدونی؟؟
نامی:عا...عاره
ته:داش من نمیخوام ازدواج کنم نمیشه یکاری کنی؟؟
پدر و راضی کن من نمیخوام
نامجون اومد پیش ته نشست ،دستشو گرفت و گفت:
ولی من نمیتونم کاری بکنم بابا از قبل برنامشو ریخته
...
اسلاید دوم:خونه تهیونگ اینا
اسلاید سوم:خونه یونا اینا
اسلاید چهارم:اتاق تهیونگ
اسلاید پنجم:اتاق یونا
فلش بک به صب :/
ته ویو:/
نشسته بودم تو اتاقم داشتم گیم بازی میکرم
یکی در زد(تق تق)
ته: بله ؟؟
پ.ت:میتونم بیام تو پسرم؟؟
ته: بله پدرجون بفرمایید داخل
پ.ت: میتونم بشینم؟؟
ته:بله بفرمایید
پ.ت: پسرم راستش ی خواهشی ازت دارم
ته:بفرمایید پدر جون دارین نگرانم میکنید؟
پ.ت:پسرم تو باید ازدواج کنی..
ته:چ...چی؟؟
پ.ت:تو باید با دخر اقای پارک هیون ازدواج کنی
ته:همون دوستتون رئیس شرکت**(خودتون ی اسم بزارین)؟؟
پ.ت: اره پسرم با دختر اون
خودت میدونی من ارزو داشتم که بزرگ ترین شرکت رو تو کره داشته باشم با هیون درمیون گذاشتم اونم قبول کرد و برای اینکه این همکاری همیشه ادامه پیدا کنه تو باید با دخارش ازدواج کنی
وقتی هم که شرکت من به تو و شرکت هیون به دخترش هم رسید بتونید با هم کار کنید
ته:ولی.... من نمیتونم
پ.ت:پسرم.. بخاطر پدرت ی کارو انجام بده
ته:ولی اخه چرا من؟؟به نامجون بگین باهاش ازدواج کنه چرا من؟؟تازه اون از منم بزرگ تره زود تر باید ازدواج کنه .. چرا همش من ؟؟
پ.ت: خودت که میدونی اون یکی دیگرو دوست داره
اون لنا رو دوست داره
ته:و...
پ.ت:ولی بی ولی همینی که گفدم برای شب اماده باش میریم خواستگاری
بعد این حرفش گذاشت و رفت
ته اشک تو چشاش جمع شده بود بلند شد رفت پیش نامجون
ته:*تق تق تق*
نامی:بله؟؟
ته: داداش میتونم بیام تو؟؟
نامی:عاره بیا تو
ته: داداش وقت داری باهات حرف بزنم؟؟
نامی:عاره داداشی بیا بشین
ته:فک کنم درباره ازدواجمن میدونی؟؟
نامی:عا...عاره
ته:داش من نمیخوام ازدواج کنم نمیشه یکاری کنی؟؟
پدر و راضی کن من نمیخوام
نامجون اومد پیش ته نشست ،دستشو گرفت و گفت:
ولی من نمیتونم کاری بکنم بابا از قبل برنامشو ریخته
...
اسلاید دوم:خونه تهیونگ اینا
اسلاید سوم:خونه یونا اینا
اسلاید چهارم:اتاق تهیونگ
اسلاید پنجم:اتاق یونا
۵۳.۱k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.