Pt27
Pt27
کوک بلند شد و نشست ا.ت:صبحتم بخیر کوک:صبح توهم بخیر پاشو بریم بیرون اول سوفیا رفت دستشویی بعد کوک باهم رفتن صبحونه بخورن که اون دختره میا با سه تا ساک لباس پایین منتظر بود کوک:میا اینجا چیکار میکنی میا:از اونجایی که اینجا خونه ندارم عمو بهم گفت بیام پیش تو باشم کوک:تو نمی تونی اینجا بمونی میا:ولی عمو گفت میتونم سوفیا:تو میتونی اینجا بمونی تا وقتی که خونه پیدا کنی ولی اصلا نزدیک کوکی نمیشه میا:اون پسر عمو منه سوفیا:ولی ناتنی بعد باهم رفتن صبحونه خوردن میا هم سر میز نشست ولی بهش توجه نکردیم بعد خوردن صبحونه سه خدمتکار اتاق میا رو نشون داد اخمام توهم بود و دست به سینه بودم کوک با دو تا قهوه اومد کوک:چیشدع خوشگلم چرا صورته خوشگلت اخموعه سوفیا:حسه خوبی به این دختره ندارم با یه کیلو آرایش اومده جلوت کوک دخترک رو رو پاش نشوند و قهوشو خورد کوک:خودتو عصبی نکن عزیزدلم نگرانه هیچی نباش حتی نمیزارم سمتمون بیاد قهوتو بخور عزیزم سوفیا قهوه رو برداشت و خورد کوک:اخم اصلا بهت نمیاد سوفیا:جدی چرا کوک:چون دوست دارم فقط خندتو ببینم سوفیا خندید قهوشونو خوردن کوک:سوفیام من باید برم شرکت تا شب میام سوفیا:باشه عزیزم رفتیم بالا کوک لباسش رو عوض کرد سوفیا:فکر میکردم بعد این همه سال تیپت تغییر کنه ولی بازم مثل همیشه خوشتیپی شاید اون موقع متوجه نمیشدم شاید دخترا دیگه ازم بگیرنت کوک:خودت میدونی نگاهم فقط رو تو بود چون بار اول تو رو دیدم سوفیا به سمت کوک رفت و کتش رو براش مرتب کرد و بعدم مثل عادت بچگیش موهایه جلویه چش کوک رو کنار زد و محو چشایه تیله ای و مشکی رنگ کوکیش شد کوک:من نیستم خوب از خودت مراقبت کن قرصاتو میخوری غذاتو میخوری با میا هم جر و بحث نمیکنی که حالت بد شه فهمیدی سوفیا:چشم کوک لبا دخترک رو بوسید و بعدم رفت بعد رفتن کوک دخترک مشغول قدم زدن تو حیاط عمارت شد و بعدم رفت تو که با چهره پر از آرایش میا مواجح شد رو مبل نشست و مشغول ور رفتن با کتاب شد میا:نمیفهمم کوک از چیه تو خوشش میاد حتی یه قلم آرایشم نداری سوفیا:چقدر کوک رو میشناسی که جلو من راجبش حرف میزنی میا:شاید بیشتر از تو سوفیا:جدی پس باید بدونی کوک از چه دخترایی خوشش میاد اون ساده دوست داره نه آدمی مثل تو که واسه جلب توجه هفتاد قلم آرایش رو صورتشه مثل اینکه میا از جواب دخترک حرصی شد و بلند شد میا:تو چطور جرعت میکنی با من اینطوری حرف بزنی سوفیا:فکر کردی کی هستی میدونستم چشمت به ماله کوکه نه خودش از رفتارات مشخصه میا:نشونت میدم و بعد راهشو کشید رفت
کوک بلند شد و نشست ا.ت:صبحتم بخیر کوک:صبح توهم بخیر پاشو بریم بیرون اول سوفیا رفت دستشویی بعد کوک باهم رفتن صبحونه بخورن که اون دختره میا با سه تا ساک لباس پایین منتظر بود کوک:میا اینجا چیکار میکنی میا:از اونجایی که اینجا خونه ندارم عمو بهم گفت بیام پیش تو باشم کوک:تو نمی تونی اینجا بمونی میا:ولی عمو گفت میتونم سوفیا:تو میتونی اینجا بمونی تا وقتی که خونه پیدا کنی ولی اصلا نزدیک کوکی نمیشه میا:اون پسر عمو منه سوفیا:ولی ناتنی بعد باهم رفتن صبحونه خوردن میا هم سر میز نشست ولی بهش توجه نکردیم بعد خوردن صبحونه سه خدمتکار اتاق میا رو نشون داد اخمام توهم بود و دست به سینه بودم کوک با دو تا قهوه اومد کوک:چیشدع خوشگلم چرا صورته خوشگلت اخموعه سوفیا:حسه خوبی به این دختره ندارم با یه کیلو آرایش اومده جلوت کوک دخترک رو رو پاش نشوند و قهوشو خورد کوک:خودتو عصبی نکن عزیزدلم نگرانه هیچی نباش حتی نمیزارم سمتمون بیاد قهوتو بخور عزیزم سوفیا قهوه رو برداشت و خورد کوک:اخم اصلا بهت نمیاد سوفیا:جدی چرا کوک:چون دوست دارم فقط خندتو ببینم سوفیا خندید قهوشونو خوردن کوک:سوفیام من باید برم شرکت تا شب میام سوفیا:باشه عزیزم رفتیم بالا کوک لباسش رو عوض کرد سوفیا:فکر میکردم بعد این همه سال تیپت تغییر کنه ولی بازم مثل همیشه خوشتیپی شاید اون موقع متوجه نمیشدم شاید دخترا دیگه ازم بگیرنت کوک:خودت میدونی نگاهم فقط رو تو بود چون بار اول تو رو دیدم سوفیا به سمت کوک رفت و کتش رو براش مرتب کرد و بعدم مثل عادت بچگیش موهایه جلویه چش کوک رو کنار زد و محو چشایه تیله ای و مشکی رنگ کوکیش شد کوک:من نیستم خوب از خودت مراقبت کن قرصاتو میخوری غذاتو میخوری با میا هم جر و بحث نمیکنی که حالت بد شه فهمیدی سوفیا:چشم کوک لبا دخترک رو بوسید و بعدم رفت بعد رفتن کوک دخترک مشغول قدم زدن تو حیاط عمارت شد و بعدم رفت تو که با چهره پر از آرایش میا مواجح شد رو مبل نشست و مشغول ور رفتن با کتاب شد میا:نمیفهمم کوک از چیه تو خوشش میاد حتی یه قلم آرایشم نداری سوفیا:چقدر کوک رو میشناسی که جلو من راجبش حرف میزنی میا:شاید بیشتر از تو سوفیا:جدی پس باید بدونی کوک از چه دخترایی خوشش میاد اون ساده دوست داره نه آدمی مثل تو که واسه جلب توجه هفتاد قلم آرایش رو صورتشه مثل اینکه میا از جواب دخترک حرصی شد و بلند شد میا:تو چطور جرعت میکنی با من اینطوری حرف بزنی سوفیا:فکر کردی کی هستی میدونستم چشمت به ماله کوکه نه خودش از رفتارات مشخصه میا:نشونت میدم و بعد راهشو کشید رفت
۹.۳k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.