Pt25
Pt25
سوفیا خودش برا خودش آب ریخت سوفیا:میرم قوطی قرصمو بیارم سوفیا بلند شد و رفت از طبقه بالا قرصش رو برداشت و رفت سر میز سوفیا:ببخشید کوک:درد داری سوفیا:نه زیاد ولی میترسم بدتر شه همون موقع پدر کوک شروع پ.ک:خوب کوک اومدم راجب موضوعی باهات حرف بزنم کوک:چی پ.ک:ازدواجت با این حرف دخترک شوکه شد و باعث بدتر شدن دردش شد ولی به رو نیاورد سوفیا با دست لرزون دوتا قرص برداشت و ازش خورد و با آب قورتش داد کوک:میگم شما بی دلیل اینجا نمیاید میا:کوکی جونم پدر تو و پدر من باهم توافق کردیم که باهم ازدواج کنیم کوک:جدی؟ولی من قصد ندارم ازدواج کنم اونم با تو م.ک:پسرم میا دختر خوبیه کوک:درسته پیشه شما خوبه دخترک با هر کلمه که میشنید دو تا قرص دیگه میخورد کوک متوجه شد کوک:سوفیا خوبی بسه نخور سوفیا:خوبم پ.ک:گوش کن پسر این ازدواج میتونه خانوادمونو قدرتمند کنه کوک:تو واسه قدرت میتونی منم دوباره بفروشی گوش کن بابا تا الان با هر سازتون رقصیدم ولی دیگه نه سر این مسئله خودم تصمیم میگیرم میدونید سوفیا کنارمه و بازم اینو میگی پ.ک:گستاخ شدی کوک:خودتون اینجوری بارم آوردی پ.ک:اون دختر تو سطح خانواده ما نیست کوک:اگه اون نیست پس منم نیستم هر دو از رو صندلی بلند شدن و بابایه کوک به سمت کوک اومد و بی هوا سیلی به کوک زد نتونستم ساکت بودم خواست یکی دیگه بزنه که پریدم جلو سوفیا:نزنش اگه خواستی دوباره بزنی منم بزن کوک:سوفیا پ.ک:بهتره تو بحث خانوادگی دخالت نکنی دختر جون م.ک:راست میگه بهتره دخالت نکنی سوفیا:دخالت نکنم که هرکاری میخواید باهاش بکنید کوک:سوفیا خودم سوفیا:هیچی نگو پ.ک:از همون روزی دیدمت میدونستم برام دردسر ساز میشی سوفیا:دردسر شدم یا میترسید نقشه هاتون جواب نده میا:اویی با عمو من درست حرف بزن سوفیا:تو چی میگی از راه رسیدی فکر کردی خانوم خونه ای پ.ک:با آدم درستی در نیوفتادی دختر جون کوک:بسه بابا با سوفیا کار نداشته باش من حرفمو زدم به عمو هم لطفاً بگید از خونم برید بیرون م.ک:بریم سویونگ میا بیا همه رفتن سوفیا به طرف کوک برگشت
سوفیا خودش برا خودش آب ریخت سوفیا:میرم قوطی قرصمو بیارم سوفیا بلند شد و رفت از طبقه بالا قرصش رو برداشت و رفت سر میز سوفیا:ببخشید کوک:درد داری سوفیا:نه زیاد ولی میترسم بدتر شه همون موقع پدر کوک شروع پ.ک:خوب کوک اومدم راجب موضوعی باهات حرف بزنم کوک:چی پ.ک:ازدواجت با این حرف دخترک شوکه شد و باعث بدتر شدن دردش شد ولی به رو نیاورد سوفیا با دست لرزون دوتا قرص برداشت و ازش خورد و با آب قورتش داد کوک:میگم شما بی دلیل اینجا نمیاید میا:کوکی جونم پدر تو و پدر من باهم توافق کردیم که باهم ازدواج کنیم کوک:جدی؟ولی من قصد ندارم ازدواج کنم اونم با تو م.ک:پسرم میا دختر خوبیه کوک:درسته پیشه شما خوبه دخترک با هر کلمه که میشنید دو تا قرص دیگه میخورد کوک متوجه شد کوک:سوفیا خوبی بسه نخور سوفیا:خوبم پ.ک:گوش کن پسر این ازدواج میتونه خانوادمونو قدرتمند کنه کوک:تو واسه قدرت میتونی منم دوباره بفروشی گوش کن بابا تا الان با هر سازتون رقصیدم ولی دیگه نه سر این مسئله خودم تصمیم میگیرم میدونید سوفیا کنارمه و بازم اینو میگی پ.ک:گستاخ شدی کوک:خودتون اینجوری بارم آوردی پ.ک:اون دختر تو سطح خانواده ما نیست کوک:اگه اون نیست پس منم نیستم هر دو از رو صندلی بلند شدن و بابایه کوک به سمت کوک اومد و بی هوا سیلی به کوک زد نتونستم ساکت بودم خواست یکی دیگه بزنه که پریدم جلو سوفیا:نزنش اگه خواستی دوباره بزنی منم بزن کوک:سوفیا پ.ک:بهتره تو بحث خانوادگی دخالت نکنی دختر جون م.ک:راست میگه بهتره دخالت نکنی سوفیا:دخالت نکنم که هرکاری میخواید باهاش بکنید کوک:سوفیا خودم سوفیا:هیچی نگو پ.ک:از همون روزی دیدمت میدونستم برام دردسر ساز میشی سوفیا:دردسر شدم یا میترسید نقشه هاتون جواب نده میا:اویی با عمو من درست حرف بزن سوفیا:تو چی میگی از راه رسیدی فکر کردی خانوم خونه ای پ.ک:با آدم درستی در نیوفتادی دختر جون کوک:بسه بابا با سوفیا کار نداشته باش من حرفمو زدم به عمو هم لطفاً بگید از خونم برید بیرون م.ک:بریم سویونگ میا بیا همه رفتن سوفیا به طرف کوک برگشت
۸.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.