Pt28
Pt28
دو روز از اومدن دخترک میگذشت کوک خونه نبود و سوفیا دل تنگش بود باید قرصاش رو میخورد رفت سمت قوطی قرصاش دید خالیه بقیشونم خالی بود سوفیا:آجوما آجوما:جانم دخترم سوفیا:کسی به قرصا من دست زده آجوما:نه عزیزم من ندیدم کسیو سوفیا:آخه قوطی قرصم تموم شده همشون آجوما:چی و ولی زیاد بودن سوفیا:اشگالی نداره آجوما جونم به کوک زنگ میزنم گوشی که کوک براش خریده بود رو تو دستش گرفت و شماره کوک رو زد بعد چند بوق جواب داد سوفیا:الو کوکی کوک:سلام عشقم سوفیا:سلام کوکیم کوک:چیشدع سوفیا:کوک قوطی قرصام تموم شده همشون کوک:چی ولی من همین دیروز برات خریدم سوفیا:واقعا ولی همش تموم شده به آجوما گفتم اون گفت کسی تو آشپزخونه نیومده کوک:الان حالت بده سوفیا:اوهوم کوک:الان میگم یکی از بادیگاردا برات بفرسته عزیزم سوفیا:باشه بعد منتظر موند ولی هیچ خبری از دارو نبود دخترک درد قلبش بیشتر میشد آجوما:سوفیا خوبی دخترم دخترک سرش رو تکون داد به معنی نه عرق کرده بود تو همین مدت سویانگ به کوک زنگ زد و خبر و بهش داد با عصبانیت و نگرانی به سمت دارو خونه رفت و چند بسته قوطی قرص خرید بعد به سمت عمارت رفت ماشینو تو محوته عمارت پارک کرد کوک:پس من گفتم برید قرص بخرید چه غلطی کردید همه ساکت بودن کوک وارد عمارت شد که میا اومد جلوش ولی میا رو پس زد و رفت سمت آشپزخونه کوک:سوفیا دید دخترکش داره درد میکشه کوک:آجوما زود آب بیار آجوما آب آورد و دو تا دونه قرص ریخت کفه دستش و به دخترک داد و اونم خورد کوک:آروم باش الان خوب میشی عشقم کوک لبا سوفیا رو بوسید و بعد بغلش کرد رو کاناپه خوابوندش کوک:زود همه بادیگاردارو جمع کن یه نگهبان همه بادیگاردا رو جمع کرد کوک:من به کودومتون دستور دادم برید قرص بخرید همون موقع دو تا بادیگارد یکی دیگه رو آوردن بادیگارد:ارباب این همون بادیگارده داشت فرار میکرد کوک لگدی تو صورت بادیگارد زد کوک:من بهت گفتم چیکار کن هان؟ گفتم بری واسش قرص بخری نگهبان:ارباب به خدا کار من نبود کسی دستور داد کوک:کی نگهبان:میا خانوم به من و یه خدمتکار دیگه پول داد تا اینکارو کنیم کوک:زود خدمتکارارو جمع کن و بعد با داد گفت کوک:میا(عربده) سوفیا:کوک آروم باش کوک:باید جواب پس بده اگه اتفاقی وایست میوفتاد چی سوفیا:اما اونا که گناهی ندارن بادیگارد:ارباب من نمیخواستم اونکارو کنم اون منو تهدید کرد همون موقع میا اومد و کوک موهاشو گرفت کشید کوک:اومدی اینجا اینکارارو بکنی آره(داد) میا جیغ میزد میا:کوک من کاری نکردم خدمتکار:دروغ میگه ارباب اون مارو گول زد کوک میا رو رو زمین انداخت کوک:زود ببریدشون انباری همین حالا هر سه تا رو بردن کوک:شماهام برید سرکارتون خدمتکار:چشم ارباب
دو روز از اومدن دخترک میگذشت کوک خونه نبود و سوفیا دل تنگش بود باید قرصاش رو میخورد رفت سمت قوطی قرصاش دید خالیه بقیشونم خالی بود سوفیا:آجوما آجوما:جانم دخترم سوفیا:کسی به قرصا من دست زده آجوما:نه عزیزم من ندیدم کسیو سوفیا:آخه قوطی قرصم تموم شده همشون آجوما:چی و ولی زیاد بودن سوفیا:اشگالی نداره آجوما جونم به کوک زنگ میزنم گوشی که کوک براش خریده بود رو تو دستش گرفت و شماره کوک رو زد بعد چند بوق جواب داد سوفیا:الو کوکی کوک:سلام عشقم سوفیا:سلام کوکیم کوک:چیشدع سوفیا:کوک قوطی قرصام تموم شده همشون کوک:چی ولی من همین دیروز برات خریدم سوفیا:واقعا ولی همش تموم شده به آجوما گفتم اون گفت کسی تو آشپزخونه نیومده کوک:الان حالت بده سوفیا:اوهوم کوک:الان میگم یکی از بادیگاردا برات بفرسته عزیزم سوفیا:باشه بعد منتظر موند ولی هیچ خبری از دارو نبود دخترک درد قلبش بیشتر میشد آجوما:سوفیا خوبی دخترم دخترک سرش رو تکون داد به معنی نه عرق کرده بود تو همین مدت سویانگ به کوک زنگ زد و خبر و بهش داد با عصبانیت و نگرانی به سمت دارو خونه رفت و چند بسته قوطی قرص خرید بعد به سمت عمارت رفت ماشینو تو محوته عمارت پارک کرد کوک:پس من گفتم برید قرص بخرید چه غلطی کردید همه ساکت بودن کوک وارد عمارت شد که میا اومد جلوش ولی میا رو پس زد و رفت سمت آشپزخونه کوک:سوفیا دید دخترکش داره درد میکشه کوک:آجوما زود آب بیار آجوما آب آورد و دو تا دونه قرص ریخت کفه دستش و به دخترک داد و اونم خورد کوک:آروم باش الان خوب میشی عشقم کوک لبا سوفیا رو بوسید و بعد بغلش کرد رو کاناپه خوابوندش کوک:زود همه بادیگاردارو جمع کن یه نگهبان همه بادیگاردا رو جمع کرد کوک:من به کودومتون دستور دادم برید قرص بخرید همون موقع دو تا بادیگارد یکی دیگه رو آوردن بادیگارد:ارباب این همون بادیگارده داشت فرار میکرد کوک لگدی تو صورت بادیگارد زد کوک:من بهت گفتم چیکار کن هان؟ گفتم بری واسش قرص بخری نگهبان:ارباب به خدا کار من نبود کسی دستور داد کوک:کی نگهبان:میا خانوم به من و یه خدمتکار دیگه پول داد تا اینکارو کنیم کوک:زود خدمتکارارو جمع کن و بعد با داد گفت کوک:میا(عربده) سوفیا:کوک آروم باش کوک:باید جواب پس بده اگه اتفاقی وایست میوفتاد چی سوفیا:اما اونا که گناهی ندارن بادیگارد:ارباب من نمیخواستم اونکارو کنم اون منو تهدید کرد همون موقع میا اومد و کوک موهاشو گرفت کشید کوک:اومدی اینجا اینکارارو بکنی آره(داد) میا جیغ میزد میا:کوک من کاری نکردم خدمتکار:دروغ میگه ارباب اون مارو گول زد کوک میا رو رو زمین انداخت کوک:زود ببریدشون انباری همین حالا هر سه تا رو بردن کوک:شماهام برید سرکارتون خدمتکار:چشم ارباب
۸.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.