Pt29
Pt29
بعد از رفتن خدمتکارا و بادیگاردا کوک جلو سوفیا نشست و دستشو گرفت کوک:بهتری سوفیا:تو رو دیدم خوب شدم کوک:ببخشید بی فکری کردم سوفیا:تقصیر تو نبوده عزیزم کوک رو قلب دخترکش رو بوسید کوک بعد حرف زدن با سوفیا رفت سمت انباری با چشمایه به خون نشسته به هرزه رو به روش نگاه میکرد سمت نازک ترین شلاقش رفت و اونو برداشت اول کلت بعد شلاق کلت رو برداشت اون دو نفر رو کشت و بعد با شلاق به سمت میا رفت میا:کوک خواهش میکنم اون دختر به دردت نمیخوره بخاطر اون منو شکنجه نکن کوک:خفه شو تو تعیین نمیکنی چی به دردم میخوره چی نه باید تقاص پس بدی خودت میدونی سوفیا همه زندگیه منه حق نداشتی اونکارو باهاش بکنی بهت راه دادم بیای اینجا بمونی اما بعد تموم شدن کارم گورتو از خونم گم میکنی برمیگردی آمریکا میا:خواهش میکنم کوک کوک به حرف میا گوش نداد و شلاقش رو رو بدن دخترک فرود میاورد همه اعصاب و زورش رو رو دخترک خالی کرد و بعدم رفت سمت باشگاه بکسش که تو زیر زمین بود سوفیا دنبال کوک میگشت از یکی بادیگاردا پرسید سوفیا:کوک کجا رفته بادیگارد:رفت سمت باشگاهش خانوم طبقه پایین سوفیا:ممنون دخترک رفت سمت انباری دید کوک داره به بکس محکم ضربه میزنه بخاطر عرق کردنش بدنش و موهاش خیس شده بود و اون باعث میشد دخترک نگران شه مبادا سرما بخوره سوفیا:سرما میخوری پسرک با شنیدن صدا دخترکش به سمتش برگشت سوفیا لبخندی زد کوک:چرا اومدی اینجا سوفیا:دیدم نبودی نگران شدم یه حوله کنار دستش دیده بود رفت سمتش حوله رو برداشت و کوک رو به طرف خودش کشید و دستکشایه کوک رو در آورد بعد با حوله صورت و بدن پسرک رو خشک میکرد دستشو رو گردن و شونه پسرک کشید نگاهش رو لبا دخترک بود که بی هوا بوسه ای روش زد دخترک به چشمایه کوک نگاه میکرد و بعد یه طرف صورت کوک رو نوازش کرد همون موقع لباشو محکم رو لبا دخترک گذاشت و لب بالا و پایین دخترک رو مک میزد حوله از دست دخترک افتاد و دستاشو دور گردن پسرک حلقه کرد بعد چند دقیقه از هم جدا شدن
بعد از رفتن خدمتکارا و بادیگاردا کوک جلو سوفیا نشست و دستشو گرفت کوک:بهتری سوفیا:تو رو دیدم خوب شدم کوک:ببخشید بی فکری کردم سوفیا:تقصیر تو نبوده عزیزم کوک رو قلب دخترکش رو بوسید کوک بعد حرف زدن با سوفیا رفت سمت انباری با چشمایه به خون نشسته به هرزه رو به روش نگاه میکرد سمت نازک ترین شلاقش رفت و اونو برداشت اول کلت بعد شلاق کلت رو برداشت اون دو نفر رو کشت و بعد با شلاق به سمت میا رفت میا:کوک خواهش میکنم اون دختر به دردت نمیخوره بخاطر اون منو شکنجه نکن کوک:خفه شو تو تعیین نمیکنی چی به دردم میخوره چی نه باید تقاص پس بدی خودت میدونی سوفیا همه زندگیه منه حق نداشتی اونکارو باهاش بکنی بهت راه دادم بیای اینجا بمونی اما بعد تموم شدن کارم گورتو از خونم گم میکنی برمیگردی آمریکا میا:خواهش میکنم کوک کوک به حرف میا گوش نداد و شلاقش رو رو بدن دخترک فرود میاورد همه اعصاب و زورش رو رو دخترک خالی کرد و بعدم رفت سمت باشگاه بکسش که تو زیر زمین بود سوفیا دنبال کوک میگشت از یکی بادیگاردا پرسید سوفیا:کوک کجا رفته بادیگارد:رفت سمت باشگاهش خانوم طبقه پایین سوفیا:ممنون دخترک رفت سمت انباری دید کوک داره به بکس محکم ضربه میزنه بخاطر عرق کردنش بدنش و موهاش خیس شده بود و اون باعث میشد دخترک نگران شه مبادا سرما بخوره سوفیا:سرما میخوری پسرک با شنیدن صدا دخترکش به سمتش برگشت سوفیا لبخندی زد کوک:چرا اومدی اینجا سوفیا:دیدم نبودی نگران شدم یه حوله کنار دستش دیده بود رفت سمتش حوله رو برداشت و کوک رو به طرف خودش کشید و دستکشایه کوک رو در آورد بعد با حوله صورت و بدن پسرک رو خشک میکرد دستشو رو گردن و شونه پسرک کشید نگاهش رو لبا دخترک بود که بی هوا بوسه ای روش زد دخترک به چشمایه کوک نگاه میکرد و بعد یه طرف صورت کوک رو نوازش کرد همون موقع لباشو محکم رو لبا دخترک گذاشت و لب بالا و پایین دخترک رو مک میزد حوله از دست دخترک افتاد و دستاشو دور گردن پسرک حلقه کرد بعد چند دقیقه از هم جدا شدن
۱۱.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.