اسارت درزندان فرشته!²
اسارتدرزندانفرشته!²
Part Ten(10)
~
نیم ساعت بعد همه دور تخت سفید رنگی که پسرک روش افتاده بود جمع شده بودیم. البته فقط من و چند تا از ارشدا و کریس.
بعد حدود ٢٠ دقیقه چشمشو وا کرد. بعد چند لحظه که به خودش اومد سریع نشست.
_ من چقد اینجا بودم؟
_ ۵٠دقیقه و ٢١ ثانیه!
چشماش گرد شد. کریس با چهره مهربون رو لبه تخت نشست و گفت: «تو قبول شدی، میفهمی؟!» نفس راحتی کشید.
*فردا اول ساعت کاری*
همه تو دفتر کریس بودیم. ارشدا نشسته و پایین امربرها(میخواید بدونید چیه کام بزارید) ایستاده بودند. هنری کنار کریس ایستاده بود. چهرش خیلی معصوم بود؛ حتی معصومتر از من! کریس با جدیت همیشگی گفت: «هنری قراره به باند ما بپیونده!» سول که با اومدن من هم مخالفت کرده بود گفت: «از وقتی تهیونگو راه دادی آیین رو فراموش کردی!»
_ تو آیین رو فراموش کردی که شبونه تسلیم شهوتت شدی!
این حرف به معنای واقعی سول رو خفه کرد. بزارید براتون بگم چه اتفاقی افتاده چون این اتفاق رو فقط سردستهها(میخواید بدونید چیه کام بزارید) میفهمیدن. سول با یه نفر رابطه داره. خیلی شیک و مجلسی! اما مشکلش چیه؟! توی باند قانون داریم که اگه خواستیم قرار بزاریم باید کریس در جریان باشه و ازدواج رسمی صورت بگیره که تا جایی که میشه از خیانتهای احتمالی پیشگیری کرد. خیانت منظورم خیانت به دختره نیست؛ خیانت، خیانت به بانده! اگه دوست پسر یکی از اعضا جاسوس بود کافی میبود از دختره بخواد تا کوچکترین چیزهایی که برای امربرها نامفهوم و برای سردستهها حیاتیاند رو لو بدند. اگه طرف شوهر اَمربَر یا سردسته باشه میشه بخاطر تعهدش مجازاتش کرد؛ ولی اگه دوست باشه نمیشه به عنوان یه خائن مجازاتش کرد. مجازات در هر دو صورت مرگه ولی ما با ازدواج رسمی طرف رو در محدوده خودمون نگه میداریم. الان کاری که سول کرده یه ریسک بزرگ و خطرناکه،چون اگه وقتی با دوس پسر جدیدش همبستر میشه چیزی رو بگه باند آسیب جدی میبینه. بالاخره آدمیزاده و نادون، میره میگه!
بعد از معرفی عضو جدید و معرفی من به عنوان مربیش همه برگشتن سر کارشون. من هنری رو به سالن ورزش بردم. کنارم ایستاد.
_ چیکار باید بکنم؟
بدون اینکه نگاش کنم گفتم: «شنا بزن، 2 ساعت!»
بچهها ادمین زندس منتها نت نداره🤡
#فیک
#بی_تی_اس
Part Ten(10)
~
نیم ساعت بعد همه دور تخت سفید رنگی که پسرک روش افتاده بود جمع شده بودیم. البته فقط من و چند تا از ارشدا و کریس.
بعد حدود ٢٠ دقیقه چشمشو وا کرد. بعد چند لحظه که به خودش اومد سریع نشست.
_ من چقد اینجا بودم؟
_ ۵٠دقیقه و ٢١ ثانیه!
چشماش گرد شد. کریس با چهره مهربون رو لبه تخت نشست و گفت: «تو قبول شدی، میفهمی؟!» نفس راحتی کشید.
*فردا اول ساعت کاری*
همه تو دفتر کریس بودیم. ارشدا نشسته و پایین امربرها(میخواید بدونید چیه کام بزارید) ایستاده بودند. هنری کنار کریس ایستاده بود. چهرش خیلی معصوم بود؛ حتی معصومتر از من! کریس با جدیت همیشگی گفت: «هنری قراره به باند ما بپیونده!» سول که با اومدن من هم مخالفت کرده بود گفت: «از وقتی تهیونگو راه دادی آیین رو فراموش کردی!»
_ تو آیین رو فراموش کردی که شبونه تسلیم شهوتت شدی!
این حرف به معنای واقعی سول رو خفه کرد. بزارید براتون بگم چه اتفاقی افتاده چون این اتفاق رو فقط سردستهها(میخواید بدونید چیه کام بزارید) میفهمیدن. سول با یه نفر رابطه داره. خیلی شیک و مجلسی! اما مشکلش چیه؟! توی باند قانون داریم که اگه خواستیم قرار بزاریم باید کریس در جریان باشه و ازدواج رسمی صورت بگیره که تا جایی که میشه از خیانتهای احتمالی پیشگیری کرد. خیانت منظورم خیانت به دختره نیست؛ خیانت، خیانت به بانده! اگه دوست پسر یکی از اعضا جاسوس بود کافی میبود از دختره بخواد تا کوچکترین چیزهایی که برای امربرها نامفهوم و برای سردستهها حیاتیاند رو لو بدند. اگه طرف شوهر اَمربَر یا سردسته باشه میشه بخاطر تعهدش مجازاتش کرد؛ ولی اگه دوست باشه نمیشه به عنوان یه خائن مجازاتش کرد. مجازات در هر دو صورت مرگه ولی ما با ازدواج رسمی طرف رو در محدوده خودمون نگه میداریم. الان کاری که سول کرده یه ریسک بزرگ و خطرناکه،چون اگه وقتی با دوس پسر جدیدش همبستر میشه چیزی رو بگه باند آسیب جدی میبینه. بالاخره آدمیزاده و نادون، میره میگه!
بعد از معرفی عضو جدید و معرفی من به عنوان مربیش همه برگشتن سر کارشون. من هنری رو به سالن ورزش بردم. کنارم ایستاد.
_ چیکار باید بکنم؟
بدون اینکه نگاش کنم گفتم: «شنا بزن، 2 ساعت!»
بچهها ادمین زندس منتها نت نداره🤡
#فیک
#بی_تی_اس
۴.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.