وقتی قرار بود رئیس کار جدیدت باشه...
وقتی قرار بود رئیس کار جدیدت باشه...
کیم با گام های موقر و جدی توی راهروی بلند شرکت قدم برداشت.
راه رفتنش شبیه صحنهی اسلوموشن یه فیلم اکشن بود و وقتی تار موهاش روی پیشونی توی نسیم حرکتش تکون میخورد، جذابیتش چندین برابر میشد.
کیم از زیر عینک شیکی که به چشم هاش زده بود نگاهی به سرتاپای تو کرد و اشاره داد تا باهات مصاحبه بشه.
سنگینی حضور کیم همهی نگاه ها و توجه های جمع رو میدزید.
کیم از زیر نگاهای خیره عبور کرد و به محض رسیدن به ورودی شرکت؛ انعکاس تصویر خودش و کارمند جدیدش رو تویه شیشهی در، تماشا کرد.
مرد روبهروت در حالی که هول شده بود شروع به حرف زدن کرد:
«خب ببین اطلاعاتتو درست میخونم یا نه، لیا/ت، ۲۴ ساله، داری برای فوقلیسانس میخونی... فوقلیسانس؟»
با یه لبخند شروع به حرف زدن کردی: «خب من خیلی از سال های تحصیلیمو جهشی خوندم»
× «درسته... میتونی بری اتاق کیم»
درحالی که داشت پروندهتو به دختری با جثهی ریز که مشخص بود یکی از منشی ها هستش فریاد زد:
«آقای کیم، این دختر جدیده میتونه بیاد اتاقتوننن؟؟»
صداش از نزدیکهات اومد:
_ «هوم میتونه بیاد»
با اشارهی مرد روبه روت... کیفتو دست پسری که بغل دستت بود دادی تا به یکی از کارکنا برسونهو بعدش با قدم های ریز ریز سعی کردی بهش برسی.
آروم در مشکیرنگ روبهروشو به جلو فشار داد و صبر کرد تا تو وارد اتاق بشی و بعد درو ببنده...
در حال بستن در بود که پریدی بغلش و گفتی:
«وای نمیدونی چقد سخته تظاهر کنم نمیشناسمتتتت، ای خدااا، راستی خیلی ممنون بهم پینشهاد کار دادی! تو این جند وقت که از کارم اخراج شدم داشتم از بیکاری میمردمممم»
درحالی که درگیر بستن در بود کمی خم شد و لب باز کردو لبخندی زد:
«خیلی ادامه پیدا نمیکنه پریزاد، هفتهی دیگه عروسیمونه... خوشم نمیومد دوستای محلکارت با اون پسرهی الدنگ شیپت کنن»
«نگو رفتی بهشون یسری چرتو پرت گفتی که اخراجم کنن؟؟»
خونسرد دست از دستگیرهی در کشید و تورو از کولش پایین انداخت:
_ «مگه کارمند مجرد نمیخواستن؟ شناسنامهتو جعل کردم و مشخصات همسر رو پر، همین🤷♀️» (با این حالته ایموجیه تصور کنید🗿💔)
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝
اینو واقعن ریدم ولی دلم نیومد نزارمش، پیج یکم زیادی خالیه👍
راستی میشه حمایت کنید دوباره ۱۱۸۰ شیم؟؟😃💔
کیم با گام های موقر و جدی توی راهروی بلند شرکت قدم برداشت.
راه رفتنش شبیه صحنهی اسلوموشن یه فیلم اکشن بود و وقتی تار موهاش روی پیشونی توی نسیم حرکتش تکون میخورد، جذابیتش چندین برابر میشد.
کیم از زیر عینک شیکی که به چشم هاش زده بود نگاهی به سرتاپای تو کرد و اشاره داد تا باهات مصاحبه بشه.
سنگینی حضور کیم همهی نگاه ها و توجه های جمع رو میدزید.
کیم از زیر نگاهای خیره عبور کرد و به محض رسیدن به ورودی شرکت؛ انعکاس تصویر خودش و کارمند جدیدش رو تویه شیشهی در، تماشا کرد.
مرد روبهروت در حالی که هول شده بود شروع به حرف زدن کرد:
«خب ببین اطلاعاتتو درست میخونم یا نه، لیا/ت، ۲۴ ساله، داری برای فوقلیسانس میخونی... فوقلیسانس؟»
با یه لبخند شروع به حرف زدن کردی: «خب من خیلی از سال های تحصیلیمو جهشی خوندم»
× «درسته... میتونی بری اتاق کیم»
درحالی که داشت پروندهتو به دختری با جثهی ریز که مشخص بود یکی از منشی ها هستش فریاد زد:
«آقای کیم، این دختر جدیده میتونه بیاد اتاقتوننن؟؟»
صداش از نزدیکهات اومد:
_ «هوم میتونه بیاد»
با اشارهی مرد روبه روت... کیفتو دست پسری که بغل دستت بود دادی تا به یکی از کارکنا برسونهو بعدش با قدم های ریز ریز سعی کردی بهش برسی.
آروم در مشکیرنگ روبهروشو به جلو فشار داد و صبر کرد تا تو وارد اتاق بشی و بعد درو ببنده...
در حال بستن در بود که پریدی بغلش و گفتی:
«وای نمیدونی چقد سخته تظاهر کنم نمیشناسمتتتت، ای خدااا، راستی خیلی ممنون بهم پینشهاد کار دادی! تو این جند وقت که از کارم اخراج شدم داشتم از بیکاری میمردمممم»
درحالی که درگیر بستن در بود کمی خم شد و لب باز کردو لبخندی زد:
«خیلی ادامه پیدا نمیکنه پریزاد، هفتهی دیگه عروسیمونه... خوشم نمیومد دوستای محلکارت با اون پسرهی الدنگ شیپت کنن»
«نگو رفتی بهشون یسری چرتو پرت گفتی که اخراجم کنن؟؟»
خونسرد دست از دستگیرهی در کشید و تورو از کولش پایین انداخت:
_ «مگه کارمند مجرد نمیخواستن؟ شناسنامهتو جعل کردم و مشخصات همسر رو پر، همین🤷♀️» (با این حالته ایموجیه تصور کنید🗿💔)
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝
اینو واقعن ریدم ولی دلم نیومد نزارمش، پیج یکم زیادی خالیه👍
راستی میشه حمایت کنید دوباره ۱۱۸۰ شیم؟؟😃💔
۱۱.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.