عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۳
عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۳
بعدشام رفتیم تو حیاط روی تاب نشستیم ۲۰ مین گذشته بود که
کوک:سوهی...فکر کن با هم ازدواج کردیم..تو خونه خودمون با دخترو پسرمون ی زندگی اروم و خوش داریم....اینم بگما...سوهی
سوهی:.....
نگا کردم دیدم مث بچه خوابیده بلندش کردم بردم گزاشتم رو تخت بوسه رو سرش زدم و کنارش خوابیدم
ساعت ۸صبح🌞 :
سوهی ویو:
با نور خورشید بیدار شدم دیدم تو بغل کوک نگاش کردم دیدم خیلی کیوت خوابیده آخه چرا انقد کیوتهههه لبم رو روی لبش گزاشتم داشتم می بوسیدم که دیدم چشماش رو باز کرد تا اومدم جدا شدم دستشو دور کمرم انداخت و منو به خودش چسبوند و شروع کرد به بوسیدنم اولش تعجب کردم ولی بعدش ادامه دادم که با زنگ گوشیم از هم جدا شدیم
کوک:کیه
سوهی: لیا..چی بگم بش
کوک:بگو از پرواز جا موندم بلیطی نیس که بخوام بیام
سوهی:باشه
جواب دادم
سوهی:الو...
لیا:دختر چرا گوشیتو جواب نمیدی دیشب ۱۰۰ دفعه زنگ زدم مردم از نگرانی چرا دیشب انقد دیر اومدی که جا بمونی الان من اینجا چیکار کنم بلیطی برا برگشت نیس (دادو تند تند گف)
سوهی: یاا دختر ی نفس بگیر
لیا:هوففف خیلی اعصبانیم الان چه غلطی میخوای کنی
سوهی: خب وایسا تا بلیط گیرت اومد بگرد دیگه
لیا:ینی نمیخوای بیای
سوهی:وای لیا...بعدا بهت زنگ میزنم
لیا:اوفففف باشه بای
سوهی:بای
غط کردم
سوهی:آخيش بخیر گزشت هوف
کوک:خب دیگه اینا رو ول کن بیا بریم صبحانه بخوریم
سوهی:اوهوم..راستی شرکت چی مگه الان نباید بری شرکت
کوک:نه ایرادی نداره درواقع رئیس هر وقت که بخواد میتونه بره ولی من...
سوهی:ولی تو هر روز میرفتی
کوک:😅دقیقا
سوهی:ها خب پس بیا بریممم/کیوت
کوک :بریممم/کیوت
رفتیم پایین صبحانه خوردیم داشتیم میز رو جمع میکردیم که کوک گف
کوک:ی دست لباس برات بالا گزاشتم برو اونو بپوش بریم پاساژ
سوهی:باشههه/کیوت
.........
شرایط پارت بعد: ۱۸لایک 😗
بعدشام رفتیم تو حیاط روی تاب نشستیم ۲۰ مین گذشته بود که
کوک:سوهی...فکر کن با هم ازدواج کردیم..تو خونه خودمون با دخترو پسرمون ی زندگی اروم و خوش داریم....اینم بگما...سوهی
سوهی:.....
نگا کردم دیدم مث بچه خوابیده بلندش کردم بردم گزاشتم رو تخت بوسه رو سرش زدم و کنارش خوابیدم
ساعت ۸صبح🌞 :
سوهی ویو:
با نور خورشید بیدار شدم دیدم تو بغل کوک نگاش کردم دیدم خیلی کیوت خوابیده آخه چرا انقد کیوتهههه لبم رو روی لبش گزاشتم داشتم می بوسیدم که دیدم چشماش رو باز کرد تا اومدم جدا شدم دستشو دور کمرم انداخت و منو به خودش چسبوند و شروع کرد به بوسیدنم اولش تعجب کردم ولی بعدش ادامه دادم که با زنگ گوشیم از هم جدا شدیم
کوک:کیه
سوهی: لیا..چی بگم بش
کوک:بگو از پرواز جا موندم بلیطی نیس که بخوام بیام
سوهی:باشه
جواب دادم
سوهی:الو...
لیا:دختر چرا گوشیتو جواب نمیدی دیشب ۱۰۰ دفعه زنگ زدم مردم از نگرانی چرا دیشب انقد دیر اومدی که جا بمونی الان من اینجا چیکار کنم بلیطی برا برگشت نیس (دادو تند تند گف)
سوهی: یاا دختر ی نفس بگیر
لیا:هوففف خیلی اعصبانیم الان چه غلطی میخوای کنی
سوهی: خب وایسا تا بلیط گیرت اومد بگرد دیگه
لیا:ینی نمیخوای بیای
سوهی:وای لیا...بعدا بهت زنگ میزنم
لیا:اوفففف باشه بای
سوهی:بای
غط کردم
سوهی:آخيش بخیر گزشت هوف
کوک:خب دیگه اینا رو ول کن بیا بریم صبحانه بخوریم
سوهی:اوهوم..راستی شرکت چی مگه الان نباید بری شرکت
کوک:نه ایرادی نداره درواقع رئیس هر وقت که بخواد میتونه بره ولی من...
سوهی:ولی تو هر روز میرفتی
کوک:😅دقیقا
سوهی:ها خب پس بیا بریممم/کیوت
کوک :بریممم/کیوت
رفتیم پایین صبحانه خوردیم داشتیم میز رو جمع میکردیم که کوک گف
کوک:ی دست لباس برات بالا گزاشتم برو اونو بپوش بریم پاساژ
سوهی:باشههه/کیوت
.........
شرایط پارت بعد: ۱۸لایک 😗
۹.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.