پارت

#پارت31
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

به سمت حیاط رفتم و سیگاری روشن کردم. تکیه امو به نرده ها زدم و رفتم تو فکر.....
یعنی ممکن بود هیچ وقت به هوش نیاد؟!

درسته پولی بابتش نداده بودم ولی از اینکه نمیتونستم باهاش کاری کنم عصابم خورد میشد

بعد از کشیدن دوتا سیگار ، به اتاق برگشتم و روی صندلی نشستم...

سمیه قهوه هامونو به اتاق آورد و همونجا خوردیم
کیوان نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:

_ من دیگه برم؟! کاردارم

+ بودو نبودت که فرقی نداره
به سلامت

_ عجب آدمی هستیا

خواستم جوابشو بدم که با صدای بهسا نظر هردومون بهش جلب شد

_ آب‌‌‌‌‌.....آب‌......میخوام

صداش انقد گرفته بود که به زور شنیده میشد ، دست پاچه به سمتش رفتم که چشماشو به سمتم چرخوند

+ کیوان....کیوان به هوش اومد

کیوان بطری آب معدنی از کیفش در آورد و نزدیک لبای بهسا برد

چند جرعه آب بهش داد و گفت:

+ صدامو میشنوی دختر؟!

بهسا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد

+ خب خداروشکر مریض کوچولوی ماهم به هوش اومد
سرگیجه یا حالت تهوع نداری؟

بهسا انگشتای ظریفشو به پیشونیش زد و گفت:

_ سرم گیج میره یکم....

+ بهت یه آمپول میزنم تا بهترشی....
دیدگاه ها (۰)

#پارت32#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧تمام مدت اخمام توهم بود و دست به سی...

#پارت33#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧آمپولو نزدیکش کردم و خواستم بزنم ام...

#پارت30#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧_ دقیقا زدی وسط خال.....میترسم جر و...

#پارت29#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧لب اش تکون خورد و چیزی رو زمزمه کرد...

ازت متنفرم اوساموپارت ۱۳ ○○○○○○○○○○○○○○دازایدازای: چی؟جس: فع...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

سناریو :: مثلث عشقی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط