پارت ۴
پارت ۴
ویکتوریا: لباس کرمی پف بلندم را پوشیدم
که بهترین طراح لباس برام طراحی کرده بود
صدای در آمد در را باز کردم دیدم کوک اومده خیلی خوشتیپ شده بود
ویکتوریا: سلام
کوک:سلام بیا پایین این چیز هارا خوب تو مغزت فرو کن جلوی پادشاهان خوب رفتار میکنیم و باید باهاشون خوب رفتار کنی شیفهم شد؟(جدی)
ویکتوریا،: یجور میگی انگار نمیدونم از خود راضی
کوک:باید دست هم را بگیریم بریم پیش مهمونا
(دست هم را گرفتن و رفتن پیش مهمونا)
پادشاه ایتالیا: چه بانوی زیبایی نصيبت شده جعون اگر میفهمیدم دختر پادشاه انگلستان انقدر زیباست برای خودم میگرفتمش
کوک:هه سرنوشت به این صورت بوده شاید بتونی یک گدا ها شون را برای وصلت پیدا کنی البته شک دارم قبول کنه چون با وضعیتی که تو داری و سوگلی های عزیزت تصمیم میگیره تا همیشه گدا باشه تا زن تو بشه.
پدرکوک: پادشاهان و ملکه ها به جشن تاج گذاری پسرم و همسرش بانو ویکتوریا خوش امدید
بخاطر اینکه من پیر شدم و دیگر توان مدیریت این کشور پهناور را ندارم تصمیم گرفتم پسرم را تنها پسرم را پادشاه اعلام کنم و همسرش را ملکه
(بعد تاج گذاری کردن بعد از چند مین)
لیسا ( دختر پادشاه المان):مطمعنم پادشاه عمرا عاشق ویکتوریا باشه آخه کجای ویکتوریا خوشگله؟ فقط موهای بلند بور داره مطمعنم کوک اصلا نمیخواد از این دختره بچه دار بشه
ویکتوریا: اول کوک نه پادشاه دومن شاید خوشگل نباشم و لی اخلاقم شبیه بعضیا نیست
لیسا: تازه بدون قراره من زن دومم پادشاه بشم اونم سوگلی (خنده چندشش)
ویکتوریا:خواب دیدی خیر باشه پرنسس(و از کنارش رفت)
ویکتوریا: لباس کرمی پف بلندم را پوشیدم
که بهترین طراح لباس برام طراحی کرده بود
صدای در آمد در را باز کردم دیدم کوک اومده خیلی خوشتیپ شده بود
ویکتوریا: سلام
کوک:سلام بیا پایین این چیز هارا خوب تو مغزت فرو کن جلوی پادشاهان خوب رفتار میکنیم و باید باهاشون خوب رفتار کنی شیفهم شد؟(جدی)
ویکتوریا،: یجور میگی انگار نمیدونم از خود راضی
کوک:باید دست هم را بگیریم بریم پیش مهمونا
(دست هم را گرفتن و رفتن پیش مهمونا)
پادشاه ایتالیا: چه بانوی زیبایی نصيبت شده جعون اگر میفهمیدم دختر پادشاه انگلستان انقدر زیباست برای خودم میگرفتمش
کوک:هه سرنوشت به این صورت بوده شاید بتونی یک گدا ها شون را برای وصلت پیدا کنی البته شک دارم قبول کنه چون با وضعیتی که تو داری و سوگلی های عزیزت تصمیم میگیره تا همیشه گدا باشه تا زن تو بشه.
پدرکوک: پادشاهان و ملکه ها به جشن تاج گذاری پسرم و همسرش بانو ویکتوریا خوش امدید
بخاطر اینکه من پیر شدم و دیگر توان مدیریت این کشور پهناور را ندارم تصمیم گرفتم پسرم را تنها پسرم را پادشاه اعلام کنم و همسرش را ملکه
(بعد تاج گذاری کردن بعد از چند مین)
لیسا ( دختر پادشاه المان):مطمعنم پادشاه عمرا عاشق ویکتوریا باشه آخه کجای ویکتوریا خوشگله؟ فقط موهای بلند بور داره مطمعنم کوک اصلا نمیخواد از این دختره بچه دار بشه
ویکتوریا: اول کوک نه پادشاه دومن شاید خوشگل نباشم و لی اخلاقم شبیه بعضیا نیست
لیسا: تازه بدون قراره من زن دومم پادشاه بشم اونم سوگلی (خنده چندشش)
ویکتوریا:خواب دیدی خیر باشه پرنسس(و از کنارش رفت)
۹۱۷
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.