فرشته نجات (پارت۱)
فرشته نجات (پارت۱)
توی فرودگاه بودیم تعدادمون زیاد بود امروز قرار بود مین یونگی از سفرشون برگردن واسه همین همه اونجا بودن کم کم بادیگارد ها آمدن اقای مین هم وارد شدن اونجا هیاهو بود من متوجه یه مرد شدم که صورتش رو پوشونده بود و تفنگ دستش بود یه جایی بود که بادیگارد ها و حتی بقیه نمیتونستن ببیننش نشونه تفنگ رو دنبال کردم روی یونگی بودپشتشون به ما بود و داشتن میرفتن من با سرعت برق دویدم جوری که بادیگارد ها هم نتونستن منو بگیرن رفتم جلوی یونگی واستادم یونگی رو حل دادم و افتاد روی زمین گلوله با کمرم برخورد کرد و من بیهوش شدم نزدیک بود بیفتم روی زمین که یونگی منو گرفت و گفت آمبولانس خبر کنین یکی از بادیگارد ها آمبولانس خبر کرد اونا سریع رسیدن و منو بردن یونگی هم سوار ماشینش شد و پشت سر آمبولانس آمدن رئیس دوم شرکت با نامجون تماس گرفت و گفت یونگی برای امضای قرار داد بره شرکت
(&علامت یونگی)(@ علامت رییس دوم شرکت)
&چیشده
نامجون. میگن سریع بریم شرکت
&یه لحظه گوشیو بده بهم
&الو ما نمیتونیم برگردیم یه نفر به خاطر من تیر خورده
@ به ما ربطی نداره زود برگرد
شوگا عصبی شد و با داد گفت یه نفر به خاطر من تیر خورده اگه اون نبود من الان مرده بودم اونوقت تو میگی به ما ربطی نداره بعدم تلفن رو قطع کرد
نامجون. ممکنه قرار دادمون لغو بشه
&مهم نیست من فقط کار درست رو انجام دادم
رسیدن بیمارستان منو بردن تا گلوله رو از داخل بدنم دربیارن (نیم ساعت بعد)
دکتر از اتاق خارج شد یونگی دوید سمتش
&حالشون خوبه
د. بله خدا رو شکر گلوله به جای بدی نخورده اگه یکم پایین تر بود ممکن بود جونشون رو از دست بدن
&کی میتونیم باهاشون صحبت کنیم
د. چند دقیقه دیگه به بخش منتقل میشن هروقت به هوش آمدن میتونید باهاشون صحبت کنید
&ممنون
جونگ کوک . هیونگ بیا بریم هروقت به هوش امد بر میگردیم
&شما برین من اینجا میمونم
نامجون. مطمعنی
&اره شما برین
نامجون. باشه خدافظ
چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم معلوم بود ماله بیمارستان هست یادم نمیامد چه اتفاقی افتاده یه نفر بایه صدای آشنا نزدیکم شد نفهمیدم کیه چون هنوز تار میدیدم
&به هوش امدی
*شما کی هستین
&مگه منو نمیبینی
*همه جارو تار میبینم
کاور فیک عکس یونگی هست چقدر هات هست
توی فرودگاه بودیم تعدادمون زیاد بود امروز قرار بود مین یونگی از سفرشون برگردن واسه همین همه اونجا بودن کم کم بادیگارد ها آمدن اقای مین هم وارد شدن اونجا هیاهو بود من متوجه یه مرد شدم که صورتش رو پوشونده بود و تفنگ دستش بود یه جایی بود که بادیگارد ها و حتی بقیه نمیتونستن ببیننش نشونه تفنگ رو دنبال کردم روی یونگی بودپشتشون به ما بود و داشتن میرفتن من با سرعت برق دویدم جوری که بادیگارد ها هم نتونستن منو بگیرن رفتم جلوی یونگی واستادم یونگی رو حل دادم و افتاد روی زمین گلوله با کمرم برخورد کرد و من بیهوش شدم نزدیک بود بیفتم روی زمین که یونگی منو گرفت و گفت آمبولانس خبر کنین یکی از بادیگارد ها آمبولانس خبر کرد اونا سریع رسیدن و منو بردن یونگی هم سوار ماشینش شد و پشت سر آمبولانس آمدن رئیس دوم شرکت با نامجون تماس گرفت و گفت یونگی برای امضای قرار داد بره شرکت
(&علامت یونگی)(@ علامت رییس دوم شرکت)
&چیشده
نامجون. میگن سریع بریم شرکت
&یه لحظه گوشیو بده بهم
&الو ما نمیتونیم برگردیم یه نفر به خاطر من تیر خورده
@ به ما ربطی نداره زود برگرد
شوگا عصبی شد و با داد گفت یه نفر به خاطر من تیر خورده اگه اون نبود من الان مرده بودم اونوقت تو میگی به ما ربطی نداره بعدم تلفن رو قطع کرد
نامجون. ممکنه قرار دادمون لغو بشه
&مهم نیست من فقط کار درست رو انجام دادم
رسیدن بیمارستان منو بردن تا گلوله رو از داخل بدنم دربیارن (نیم ساعت بعد)
دکتر از اتاق خارج شد یونگی دوید سمتش
&حالشون خوبه
د. بله خدا رو شکر گلوله به جای بدی نخورده اگه یکم پایین تر بود ممکن بود جونشون رو از دست بدن
&کی میتونیم باهاشون صحبت کنیم
د. چند دقیقه دیگه به بخش منتقل میشن هروقت به هوش آمدن میتونید باهاشون صحبت کنید
&ممنون
جونگ کوک . هیونگ بیا بریم هروقت به هوش امد بر میگردیم
&شما برین من اینجا میمونم
نامجون. مطمعنی
&اره شما برین
نامجون. باشه خدافظ
چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم معلوم بود ماله بیمارستان هست یادم نمیامد چه اتفاقی افتاده یه نفر بایه صدای آشنا نزدیکم شد نفهمیدم کیه چون هنوز تار میدیدم
&به هوش امدی
*شما کی هستین
&مگه منو نمیبینی
*همه جارو تار میبینم
کاور فیک عکس یونگی هست چقدر هات هست
۶۱.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.