ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۲۱)
ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۲۱)
% خانم خبر رسیده آقای جعون یه ربع دیگه ازدواج میکنن عروسی لب دریا هست
* چ....چی تا دریا چقدر فاصله هست
% فکر کنم یه ربع طول بکشه
دویدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم و خودم رانندگی کردم با سرعت برق میرفتم تا برسم بعد از ده دقیقه رسیدم لب دریا یکم از خیابون فاصله داشت میتوانستم از دور ببینمشون صداش میزدم
* جونگ کوک
اما فایده نداشت داشتم میدویدم دویدن با بچه توی شکم خیلی سخته ولی حاضر بودم دردشو تحمل کنم
ازدید کوک
صدای ا.ت میآمد فکر کردم صدایی که میشنوم فقط یه خیاله تا اینکه یه زنی رو دیدم که داشت بدو بدو میآمد سمتم همه برگشتن و نگاهش کردن نزدیک تر شد تونستم صورتشو ببینم خودش بود
ازدید ا.ت
همینجوری داشتم میدویدم دستمو گذاشتم روی شکمم و گفتم تحمل کن داریم میریم پیش بابات
کوک یکم جلوتر امد و یهو شروع کرد به دویدن امد سمتم منو توی بغلش گرفت بعدش از بغلش آوردم بیرون یه نگاه به سر تا پام انداخت و دوباره بغلم کرد
& ا.ت تو واقعا زنده ای
* اره
&ا.تتتتتتت دلم برات تنگ شده بود
* منم دلم واست تنگ شده بود
بعد از زدن این حرف من آی بلندی گفتم
& ا.ت چی شده حالت خوبه ا.ت .....ا.تتتت
من بیهوش شدم
چشمامو که باز کردم توی بیمارستان بودم کوک هم کنارم نشسته بود و دستمو گرفته بود
& بالاخره بیدار شدی
* اوهوم بچمون حالش چطوره
& بچمون خوبه خیلی خیلی خوبه نگران نباش به خاطر من نزدیک بود بچه سقط بشه
* نه تقصیر تو نیست بی فکری من بود
& ا.ت این همه وقت کجا بودی
کل موضوع رو به کوک گفتم اشکش در آمده بود
دکتر امد داخل اتاق و گفت من دیگه میتونم مرخص بشم با کمک کوک بلند شدم و با کوک رفتیم سمت عمارت
* واو اینجا یه زره هم تغییر نکرده
& اره
رفتیم داخل همه داشته بودن
نامجون . وای تو بالاخره آمدی میدونی کوک چقدر چشم انتظارت بود
جین. اره همه میگفتن تو مردی اما اون هنوز میگفت ا.ت زنده هست
% خانم خبر رسیده آقای جعون یه ربع دیگه ازدواج میکنن عروسی لب دریا هست
* چ....چی تا دریا چقدر فاصله هست
% فکر کنم یه ربع طول بکشه
دویدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم و خودم رانندگی کردم با سرعت برق میرفتم تا برسم بعد از ده دقیقه رسیدم لب دریا یکم از خیابون فاصله داشت میتوانستم از دور ببینمشون صداش میزدم
* جونگ کوک
اما فایده نداشت داشتم میدویدم دویدن با بچه توی شکم خیلی سخته ولی حاضر بودم دردشو تحمل کنم
ازدید کوک
صدای ا.ت میآمد فکر کردم صدایی که میشنوم فقط یه خیاله تا اینکه یه زنی رو دیدم که داشت بدو بدو میآمد سمتم همه برگشتن و نگاهش کردن نزدیک تر شد تونستم صورتشو ببینم خودش بود
ازدید ا.ت
همینجوری داشتم میدویدم دستمو گذاشتم روی شکمم و گفتم تحمل کن داریم میریم پیش بابات
کوک یکم جلوتر امد و یهو شروع کرد به دویدن امد سمتم منو توی بغلش گرفت بعدش از بغلش آوردم بیرون یه نگاه به سر تا پام انداخت و دوباره بغلم کرد
& ا.ت تو واقعا زنده ای
* اره
&ا.تتتتتتت دلم برات تنگ شده بود
* منم دلم واست تنگ شده بود
بعد از زدن این حرف من آی بلندی گفتم
& ا.ت چی شده حالت خوبه ا.ت .....ا.تتتت
من بیهوش شدم
چشمامو که باز کردم توی بیمارستان بودم کوک هم کنارم نشسته بود و دستمو گرفته بود
& بالاخره بیدار شدی
* اوهوم بچمون حالش چطوره
& بچمون خوبه خیلی خیلی خوبه نگران نباش به خاطر من نزدیک بود بچه سقط بشه
* نه تقصیر تو نیست بی فکری من بود
& ا.ت این همه وقت کجا بودی
کل موضوع رو به کوک گفتم اشکش در آمده بود
دکتر امد داخل اتاق و گفت من دیگه میتونم مرخص بشم با کمک کوک بلند شدم و با کوک رفتیم سمت عمارت
* واو اینجا یه زره هم تغییر نکرده
& اره
رفتیم داخل همه داشته بودن
نامجون . وای تو بالاخره آمدی میدونی کوک چقدر چشم انتظارت بود
جین. اره همه میگفتن تو مردی اما اون هنوز میگفت ا.ت زنده هست
۳۷۵.۹k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.