پارت1
#پارت1
#من_ازت_متنفر_نیستم
ویو ات: آقای وون لطفا یکم دیگه بهم فرصت بدید!
وون: دختر جون الان سه ماهه همینجور یه بند اینو از من میخای اخه تا کی؟
تا کی همینجوری میخوای بپیچونی ها؟ تا کی؟
با خجالت لب زدم
-بله میدونم خیلی خیلی دیر شده ولی خب چیکار کنم آقا واقعا دستم تنگه
من دارم مثل خر کار میکنم ولی خب دستمزدم واقعا کمه
ولی قول میدم اگه فقط ده رو..
با دادیکه زدم چشمام و بستم
وون: مننن این حرفا حالیم نی یا تا فردا پولم و میاری یا اینقد تو زندون میمونی که درس عبرت بشه برات
بعدم بدون اهمیتی بهم پشتشو بهم کرد و رفت به رفتنش نگا کردم
اینقد که دیگ از دیدم خارج شدم با بغض در و بستم و وارد خونه شدم
کز کردم یه گوشع و پاهام و بقل کردم و هق هقم شروع شد
خیلی وقت بود گریع شده بود دوایه دردارم
خیلی وقت بود تنهایی شده بود همسایه دیوار به دیوار
خوب که گریه کردم بلند شدم تا برم سرکار
تی رو برداشتم و شروع کردنم تمیز کردن کف ساختمون
که باز صدای این عفریته بلند شد پوفی کردم و نگاهم و دوختم به قیافه سه در چهارش
-بله خانم؟
چپ چپ نگام کرد
منشی: اه اینجوری نگام نکن چندشم میشه﴿خو به عنم﴾
درضمن یبار دیگه نبینم مثل طلبکارا باهم زر زر کنی وگرنه هرچی دیدی از خدت دیدی دختره میمون
اخ اخ حیف اگه دست بکار میشدم آقای مین با تیپا شوتم میکرد بیرون
وگرنه یه میمونی نشونت میدادم که دهتا گوریل از بغلاش بزنه بیرون دختره خر
برعکس حرفای دلم لبخندی زدم و چشمی گفتم
که یدفه در شرکت باز شد و هیکل رییس تو چارچوب در نمیان شد
ببین این همه جلال حاجی
خیلی خشک برا هردمون سری تکون داد و هیچ اهمیتی به ذوق های این منشیه چلغوز نداد و یه راست رفت تو اتاق کارش
منشیم که سه شده بود با لب و لوچه اویزون تمرگید سر جاش
بزور خودم و کنترل کردم که نخندم ولی متاسفانه انگار بی فایده
بود چون داشت از گوشاش و بینیش دود میزد بیرون...
#من_ازت_متنفر_نیستم
ویو ات: آقای وون لطفا یکم دیگه بهم فرصت بدید!
وون: دختر جون الان سه ماهه همینجور یه بند اینو از من میخای اخه تا کی؟
تا کی همینجوری میخوای بپیچونی ها؟ تا کی؟
با خجالت لب زدم
-بله میدونم خیلی خیلی دیر شده ولی خب چیکار کنم آقا واقعا دستم تنگه
من دارم مثل خر کار میکنم ولی خب دستمزدم واقعا کمه
ولی قول میدم اگه فقط ده رو..
با دادیکه زدم چشمام و بستم
وون: مننن این حرفا حالیم نی یا تا فردا پولم و میاری یا اینقد تو زندون میمونی که درس عبرت بشه برات
بعدم بدون اهمیتی بهم پشتشو بهم کرد و رفت به رفتنش نگا کردم
اینقد که دیگ از دیدم خارج شدم با بغض در و بستم و وارد خونه شدم
کز کردم یه گوشع و پاهام و بقل کردم و هق هقم شروع شد
خیلی وقت بود گریع شده بود دوایه دردارم
خیلی وقت بود تنهایی شده بود همسایه دیوار به دیوار
خوب که گریه کردم بلند شدم تا برم سرکار
تی رو برداشتم و شروع کردنم تمیز کردن کف ساختمون
که باز صدای این عفریته بلند شد پوفی کردم و نگاهم و دوختم به قیافه سه در چهارش
-بله خانم؟
چپ چپ نگام کرد
منشی: اه اینجوری نگام نکن چندشم میشه﴿خو به عنم﴾
درضمن یبار دیگه نبینم مثل طلبکارا باهم زر زر کنی وگرنه هرچی دیدی از خدت دیدی دختره میمون
اخ اخ حیف اگه دست بکار میشدم آقای مین با تیپا شوتم میکرد بیرون
وگرنه یه میمونی نشونت میدادم که دهتا گوریل از بغلاش بزنه بیرون دختره خر
برعکس حرفای دلم لبخندی زدم و چشمی گفتم
که یدفه در شرکت باز شد و هیکل رییس تو چارچوب در نمیان شد
ببین این همه جلال حاجی
خیلی خشک برا هردمون سری تکون داد و هیچ اهمیتی به ذوق های این منشیه چلغوز نداد و یه راست رفت تو اتاق کارش
منشیم که سه شده بود با لب و لوچه اویزون تمرگید سر جاش
بزور خودم و کنترل کردم که نخندم ولی متاسفانه انگار بی فایده
بود چون داشت از گوشاش و بینیش دود میزد بیرون...
۳.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.