عشق اجباری پارت بیست و هشت مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_بیست_و_هشت #مهدیه_عسگری
دهنم باز موند....چقدر خوشتیپ شده بود....
کت و شلوار خوشدوخت مشکی و پیرهن و سفید و کراوات مشکی....با صدای پاشنه هام که بهش نزدیک میشدم سرشو آورد بالا که خشکش زد....
لبخندی زدم و گفتم:چقدر خوشتیپ شدی!!!....
اونم مثل من لبخند شیرینی زد و گفت:توام مثله فرشته ها شدی...
بعدم اومد جلوتر و بعد پیشونیم داغ شد...چشامو با لذت بستم....
هیچی به اندازه این بوسه برام لذت بخش تو این دنیا نبود...
دره جلو رو برام باز کرد و با دست اشاره کرد:بفرمایید خانومم....
لبخندی زدمو گفتم:مرسی آقایی....
وسط راه یهو اهورا زد کنار جاده و برگشت سمتم...
تا اومدم چیزی بپرسم گرمی لباشو روی لبام حس کردم....
چشام تا آخرین حد گشاد شد....
بزور سرمو کشیدم عقب و گفتم:معلوم هست چکار میکنی؟!...تو خیابون؟!...
با چشمای خمار و لحن دورگه ای گفت:شیشه ها دودیه عشقم....
دوباره به بوسهاش ادامه داد که طاقت نیاورد و دستشو تو موهام فرو کرد و خشن به بوسهاش ادامه داد....
دیگه داشتم نفس کم میاوردم که سرمو کشیدم عقب و با لحن ارومی گفتم: کافیه بریم...
با اکراه سری تکون داد و راه افتادیم....
ما هم همراه نهال و امیر رفتیم آتلیه....
عکاس یه عالمه ژست عاشقانه گفت که من از خجالت آب میشدم و اهورا کیف میکرد....
مثلا یه ژست بود که اهورا منو بغل کرده بود و من سرمو به عقب فرستاده بودم و موهام تو هوا پخش بود و چشمام بسته بود و اهورا رو صورتم خم شده بود...
آخه بگو ناموصن این چه ژستیه؟!!!!....
خلاصه بعد از کلی سرخ و سفید شدن از آتلیه بیرون اومدیم... سوار ماشین شدیم تا به سمت تالار بریم که....
دهنم باز موند....چقدر خوشتیپ شده بود....
کت و شلوار خوشدوخت مشکی و پیرهن و سفید و کراوات مشکی....با صدای پاشنه هام که بهش نزدیک میشدم سرشو آورد بالا که خشکش زد....
لبخندی زدم و گفتم:چقدر خوشتیپ شدی!!!....
اونم مثل من لبخند شیرینی زد و گفت:توام مثله فرشته ها شدی...
بعدم اومد جلوتر و بعد پیشونیم داغ شد...چشامو با لذت بستم....
هیچی به اندازه این بوسه برام لذت بخش تو این دنیا نبود...
دره جلو رو برام باز کرد و با دست اشاره کرد:بفرمایید خانومم....
لبخندی زدمو گفتم:مرسی آقایی....
وسط راه یهو اهورا زد کنار جاده و برگشت سمتم...
تا اومدم چیزی بپرسم گرمی لباشو روی لبام حس کردم....
چشام تا آخرین حد گشاد شد....
بزور سرمو کشیدم عقب و گفتم:معلوم هست چکار میکنی؟!...تو خیابون؟!...
با چشمای خمار و لحن دورگه ای گفت:شیشه ها دودیه عشقم....
دوباره به بوسهاش ادامه داد که طاقت نیاورد و دستشو تو موهام فرو کرد و خشن به بوسهاش ادامه داد....
دیگه داشتم نفس کم میاوردم که سرمو کشیدم عقب و با لحن ارومی گفتم: کافیه بریم...
با اکراه سری تکون داد و راه افتادیم....
ما هم همراه نهال و امیر رفتیم آتلیه....
عکاس یه عالمه ژست عاشقانه گفت که من از خجالت آب میشدم و اهورا کیف میکرد....
مثلا یه ژست بود که اهورا منو بغل کرده بود و من سرمو به عقب فرستاده بودم و موهام تو هوا پخش بود و چشمام بسته بود و اهورا رو صورتم خم شده بود...
آخه بگو ناموصن این چه ژستیه؟!!!!....
خلاصه بعد از کلی سرخ و سفید شدن از آتلیه بیرون اومدیم... سوار ماشین شدیم تا به سمت تالار بریم که....
۲.۷k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.