به من لبخند می زنی. مثل اولین پرتو های خورشید که از پشت پ
به من لبخند می زنی. مثل اولین پرتو های خورشید که از پشت پنجره، آهسته به درون اتاق سرک می کشد و گرمت می کند. به تو لبخند می زنم. همچون محبوسی که با شنیدن هیاهوی صبحگاهی خیابان در می یابد دنیا هنوز به آخر نرسیده و پشت این دیوار ها آدمیانی هستند هنوز که طلوع خورشید برایشان دیدنی است.
برایم حرف می زنی. مثل صدای دلنشین رودخانه ای زلال که آرام می گذرد و آرامش سنگ های درونش را هم حتی به هم نمی زند. برایت حرف می زند. مثل یک ساز نا کوک که می خواهد زیبا بنوازد اما جز ناله های تلخی از آن به گوش نمی رسد. نگاهم می کنی. انگار که فرشته ای بال بزند و صد ها پر ابریشمی به سر و رویت بنشاند و نوازشت کند.
نگاهت می کنم. انگار که بوته ای خار بیابانی، گل های لطیف یاس، خیره شود و یترسد که نفس تفتیده اش پژمرده شان کند. تو این همه خوبی و من این همه درگیر خوبی های تو. به معجزه بودن تو ایمان آورده ام. با تو خوبم. خوب تر می شوم. کمی دیگر سایه به سایه ام بمان و صبوری کن. ریشه هایم که جان بگیرند درختی تنومند خواهم شد که نخواهم گذاشت هیچ بادی شاخ و برگ ترد تو را بلرزاند...
#رادیوهفت
برایم حرف می زنی. مثل صدای دلنشین رودخانه ای زلال که آرام می گذرد و آرامش سنگ های درونش را هم حتی به هم نمی زند. برایت حرف می زند. مثل یک ساز نا کوک که می خواهد زیبا بنوازد اما جز ناله های تلخی از آن به گوش نمی رسد. نگاهم می کنی. انگار که فرشته ای بال بزند و صد ها پر ابریشمی به سر و رویت بنشاند و نوازشت کند.
نگاهت می کنم. انگار که بوته ای خار بیابانی، گل های لطیف یاس، خیره شود و یترسد که نفس تفتیده اش پژمرده شان کند. تو این همه خوبی و من این همه درگیر خوبی های تو. به معجزه بودن تو ایمان آورده ام. با تو خوبم. خوب تر می شوم. کمی دیگر سایه به سایه ام بمان و صبوری کن. ریشه هایم که جان بگیرند درختی تنومند خواهم شد که نخواهم گذاشت هیچ بادی شاخ و برگ ترد تو را بلرزاند...
#رادیوهفت
۸.۰k
۱۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.