نفس می کشم صبح شروع می شود آسمان می خندد و انگار اتفاق

نفس می کشم. صبح شروع می شود. آسمان می خندد و انگار اتفاق تازه ای نیفتاده. ولی من احساس می کنم در کنار همین نفس ساده و دوست داشتنی، من کس دیگری شده ام. بالیده ام، قد کشیده ام و قرار است فردا را عاشقانه تر ببینم. هر صبح با خودم می گویم: این همان فردایی است که منتظرش بودم؟ همان نگرانی بی دلیل. همان که آمدنش دست من نبود اما با نفس های من شروع می شد. ادامه پیدا می کرد و به شب می رسید. هیچ وقت نفهمیدم که فردا برای من تصمیم می گیرد یا من برای فردا. اما خوب می دانم که تا نفس هست و عشق، کوچه های فردای من به بن بست ختم نمی شود. کوچه ها به سمتی می رود که روز باشد، آفتاب باشد، بدرخشد. کوچه هایی که تمام نشود. پایانش هرچه می خواهد باشد. من به پایان فکر نمی کنم. به فردا می اندیشم که روبروی من امتداد دارد تا بی نهایت...
#رادیوهفت
دیدگاه ها (۱)

مهم نیست چه چیزی در جیبم داشته باشم. همین که کمی از تو را بر...

شب هایی هست که دلم می گیرد. دوست دارم با تو صحبت بکنم. دوست ...

به من لبخند می زنی. مثل اولین پرتو های خورشید که از پشت پنجر...

تقصیر از نگاه من نیست. گمانم لباس فصل ها جابجا شده که من از ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط