شب ارزو ها پارت

#شب ارزو ها.                           #پارت 6

دیدم که قبول شدممممممم

واییی بزار زنگ بزنم به یونجون
(مکالمه یونجون و ات)

•الو یونجون

"بله ات چیزی شده

•ارهههه

" چیشدههه

•من توی کمپانی

"چی تو توی کمپانی؟

•قبول شدمممممممممم

" واقعا مبارکههه

•میای جشن بگیریم؟

"باشه کجا

•میای خونه من؟

" باشه

•ساعت 6 بیا

"اوکی پس ادرس بفرست

•باشه

(پایان مکالمه ات یونجون)

هعیی چقد خوشحالم، دیدم بعد از اون ایمیل اومد که مدت کاراموزی 4 ماهه

ویو جونگین)

هعی امروز جی وای پی خبر داد که مدت کاراموزی رو کردن 4 ماه اصلا یعنی چییی یه بار 13ماه یه بار 4ماه بسه دیگههههههه ولی خب یجورایی زود تر دیبو میکنیم

ویو ات)

ساعت پنج دقیقه به شیشه که دیدم زنگ درو زدن
رفتم درو وا کردم که دیدم یونجون اومده با یه دسته گل

•سلا... وایییی این برای منهه؟

"اوهوم

•بیا داخل
خب همچی حاضر کردم بیا بخوریم سوجو هم دارم

" باشع

• خبب بسلامتیی

"به سلامتی

ویو یونجون)

چند دقیقه بعد ات خیلی مست بود ولی من زیاد نخورده بودم چون باید هوشیار میبودم

•یونجونا ( با حالت منگ)

" بله

•چرا اون روز اینقدر نگران شدی هوم؟(بازم منگ)

" ها... کد.. کدوم روز؟

• اون روز توی کافه(منگ)

"ها.. هیچی خب اسیب دیدی

•اها..... تققق(سرش خورد به میز)

"ای وای ات خوبی(جلوی خندشو میگیره)

اتو بردم گزاشتم روی تختش خواستم برم که دستمو گرفت

•یونجونا یه دیقه بیا

رفتم جلوش

" بله

• چقدر خوب که دوست منی

این حرفو زد و دوباره از هوش رفت ولی صورتش به صورت من برخورد کرد و لباش روی لبام قرار گرفت
قلبم داشت از سینم میزد بیرون، اون چه حسی بود نکنه.... نکنه عاشقش شدم
دیدم داره میوفته سریع گرفتمش و گذاشتمش روی تخت
کاش اون لحظه تموم نمیشد

(فردا صبح)
ویو ات}
با صدای تق تق از خواب بلند شدم سرم بشدت درد میکرد بلند شدم از اتاق اومدم بیرون دیدم یونجون داره صبحونه درست میکنه

•یونجون، اوو دست درد نکنه، صبر کن دیشب اینجا موندی؟

"اوهوم خیلی مست بودم نمیدونم چرا اینجا موندم(دروغ نگووووووو)

•عیبی نداره، خببببب بزار ببینم چی درست کردی
اومممم چقد خوش مزس

" هی هی(میخنده)
خب بیا بودو بخور بری دانشگاه

•واییی راس میگیییی یادم رفته بود

"بدو

•خب بزار من اول لباسمو عوض کنم بعد میام

ادامه دارد..... حمایتتت؟
دیدگاه ها (۹)

بچه ها ویسگون پارت 7را حذف کرد😭مجبورم پارت هشت رو بزارم

#شب_ارزو_ها.                           #پارت8 (بچه ها بگم که...

#شب_ارزو_ها.                       #پارت_5 •باییی راه افتادم...

#شب_ارزو ها. #ادامه_پارت_۴•اهااا ببین...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

اسم رمان : jk ✨ ویو ی اتات: چییییی!!!!!! لارا : چ. چ. چی چی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط