*my mafia friend*PT30
هیون به سمت عمارت پدرش رفت... و وارد شد
هیون:پدرم کجاست؟؟
خدمتکار:توی اتاقشونن
هیون به سمت اتاق پدرش رفتو در زد و وارد شد.تعضیمی کرد و گفت
هیون:پدر پسرتو با ینفر دیدم...
پ:با کی؟؟
هیون:با یه همجنس خودش...
پ:این پسر ادم بشو نیست...مگه ازدواج نکرده؟؟
هیون:معلومه که ازدواج کرده...داره از دستورات سرپیچی میکنه...چیکارش کنم؟؟
پ:معشوقش رو گرو بگیر
هیون:معشوقش...منو شمارو میتونه بخره و بفروشه
پ:بگیرش...امارشو درار...فرداشب میام عمارتت باید گرفته باشیش...
هیون:چ.چشم...
از اتاق رفت بیرونو رفت توی پارکینگ و سوار ماشینش شد...حرکت کرد سمت عمارت خودش توی راه به دست راستش جیسونگ زنگ زد
جیسونگ:بله؟
هیون:برو امار تهیونگو اون پسره رو درار فردا میخوامش
جیسونگ:خیلی وقته دراوردم...میخواین بهتون بگم؟؟؟
هیون:بگو
جیسونگ:جئون جونگ کوک 25 سالشه.متولد 1سپتامبر1997 خیلیا میگن عضو باند مافیای سفیده...
هیون:پس یه سال از تهیونگیمون کوچیکتره...
جیسونگ:یه انبار توی گونگجین دارن...که جنسای توش خیلی براشون با ارزشه مخصوصا برای همین جئون.اگه میخواین بگیرینش باید اونجا گیرش بیاریم...
هیون:باشه...مشکلی نیست
قطع کردو لبخندی روی لبش ظاهر شد
هیون:هه تهیونگ میخوای بپیچونی...
زنگ زدو از چندتا نیرو هاش خواست که بیان کمکش...راهشو به سمت گونگجین کج کرد جیسونگ هم لوکیشن دقیق انبار رو برای همه فرستاد...
وقتی رسیدن انبار پیاده شدو نیم نگاهی به در انداخت...فقل داشت ولی خب نیازی به باز کردنش نبود...شمارشو که پیدا کرده بود گرفت...
کوک که توی خواب نسبتا عمیقی بود به زور چشاشو باز کرد تا ببینه کیه این وقت شب...به شماره نگاه کرد...متوجه شد ناشناسه...
صداشو صاف کردو جواب داد
-بله؟
هیون:اوو...اقای جئون بالاخره جواب دادین
-چی کار داری
هیون:د ر انبارتیم بهتر نیست زودتر بیای؟؟
-یاااشششش حرومزاده
قطع کردو بلند شد و خیلی اروم لباساشو عوض کرد و رفت سوار ماشینش شدو حرکت کرد سمت گونگجین...حالت نرمال شاید یکساعت یکساعتو نیم توی راه باشی ولی با سرعتی که اون میرفت چهل دقیقه ای میرسید...
وقتی رسید از ماشین پیاده شدو با دیدن هیون تکخنده ای کردو گفت
-انتظار نداشتم تو باش...
هیون:چرا خودمم
-ایندفعه چی مخوای؟؟
اینو که گفت با حس سوزش توی گردنش به خودش اومد...چیزی نگذشت که از هوش رفت
.
.
.
بنظرتون قراره اینقدر زود خوشبگذره؟؟؟
هیون:پدرم کجاست؟؟
خدمتکار:توی اتاقشونن
هیون به سمت اتاق پدرش رفتو در زد و وارد شد.تعضیمی کرد و گفت
هیون:پدر پسرتو با ینفر دیدم...
پ:با کی؟؟
هیون:با یه همجنس خودش...
پ:این پسر ادم بشو نیست...مگه ازدواج نکرده؟؟
هیون:معلومه که ازدواج کرده...داره از دستورات سرپیچی میکنه...چیکارش کنم؟؟
پ:معشوقش رو گرو بگیر
هیون:معشوقش...منو شمارو میتونه بخره و بفروشه
پ:بگیرش...امارشو درار...فرداشب میام عمارتت باید گرفته باشیش...
هیون:چ.چشم...
از اتاق رفت بیرونو رفت توی پارکینگ و سوار ماشینش شد...حرکت کرد سمت عمارت خودش توی راه به دست راستش جیسونگ زنگ زد
جیسونگ:بله؟
هیون:برو امار تهیونگو اون پسره رو درار فردا میخوامش
جیسونگ:خیلی وقته دراوردم...میخواین بهتون بگم؟؟؟
هیون:بگو
جیسونگ:جئون جونگ کوک 25 سالشه.متولد 1سپتامبر1997 خیلیا میگن عضو باند مافیای سفیده...
هیون:پس یه سال از تهیونگیمون کوچیکتره...
جیسونگ:یه انبار توی گونگجین دارن...که جنسای توش خیلی براشون با ارزشه مخصوصا برای همین جئون.اگه میخواین بگیرینش باید اونجا گیرش بیاریم...
هیون:باشه...مشکلی نیست
قطع کردو لبخندی روی لبش ظاهر شد
هیون:هه تهیونگ میخوای بپیچونی...
زنگ زدو از چندتا نیرو هاش خواست که بیان کمکش...راهشو به سمت گونگجین کج کرد جیسونگ هم لوکیشن دقیق انبار رو برای همه فرستاد...
وقتی رسیدن انبار پیاده شدو نیم نگاهی به در انداخت...فقل داشت ولی خب نیازی به باز کردنش نبود...شمارشو که پیدا کرده بود گرفت...
کوک که توی خواب نسبتا عمیقی بود به زور چشاشو باز کرد تا ببینه کیه این وقت شب...به شماره نگاه کرد...متوجه شد ناشناسه...
صداشو صاف کردو جواب داد
-بله؟
هیون:اوو...اقای جئون بالاخره جواب دادین
-چی کار داری
هیون:د ر انبارتیم بهتر نیست زودتر بیای؟؟
-یاااشششش حرومزاده
قطع کردو بلند شد و خیلی اروم لباساشو عوض کرد و رفت سوار ماشینش شدو حرکت کرد سمت گونگجین...حالت نرمال شاید یکساعت یکساعتو نیم توی راه باشی ولی با سرعتی که اون میرفت چهل دقیقه ای میرسید...
وقتی رسید از ماشین پیاده شدو با دیدن هیون تکخنده ای کردو گفت
-انتظار نداشتم تو باش...
هیون:چرا خودمم
-ایندفعه چی مخوای؟؟
اینو که گفت با حس سوزش توی گردنش به خودش اومد...چیزی نگذشت که از هوش رفت
.
.
.
بنظرتون قراره اینقدر زود خوشبگذره؟؟؟
۸.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.